- وایست
- ضروری لازم، چیز ضروری محتاج الیه: شیخ را پرسیدند که بنده از بایست خویش کی برید ک شیخ گفت: آنگاه که خداوندش برهاند)، حاجت مراد
معنی وایست - جستجوی لغت در جدول جو
- وایست ((یِ))
- بایست، ضرورت، لزوم
- وایست
- لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، بایستن، باییدن، دربایستن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ضروری، نیاز، لزوم
پیاپی پیوسته ناگسیخته مداوم بردوام
شایستن سزاوار بودن، امکان، حلال جایز مقابل نشایست ناشایست. یا شایست و ناشایست (نشایست)، روا و ناروا، حلال و حرام
مواخذه، بازخواست، واپرس
واجب، لازم، دربایست
توقف
توقف، سکون، وقفه، مکث
ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
قسمی بازی باورق
ایستادن، توقف، نقطه توقف (موسیقی)، فرمان توقف
ایست بازرسی: محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند، توقف ناگهانی قلب
ایست بازرسی: محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند، توقف ناگهانی قلب
قسمی بازی با ورق
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
دربایست، ضروری، مورد حاجت، حاجت