جدول جو
جدول جو

معنی دروایست

دروایست
دربایست، ضروری، مورد حاجت، حاجت
تصویری از دروایست
تصویر دروایست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دروایست

دروایست

دروایست
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
دروایست
فرهنگ لغت هوشیار

دروایست

دروایست
دربایست. ضروری. مایحتاج. (برهان) (آنندراج). لازم. واجب. مهم، شایسته. مناسب. موافق، موافقت. مناسبت. مشابهت. مطابقت، راضی، سرنگون. واژگونه. (ناظم الاطباء). رجوع به دروا شود
لغت نامه دهخدا

دربایست

دربایست
دربا. دربای. دروا. دروایست. (برهان). لازم. ضرورت. محتاج الیه. وایه. بایا. وایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون ایشان را (حصیری و پسرش) درنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه دربایست بدست نیابند. (تاریخ بیهقی ص 166). نگویم که مرا سخت دربایست نیست، اما چون بدانچه دارم و اندک است قانعم و زر و وبال زر و مال چه بکار آید. (تاریخ بیهقی ص 521). سبب بازداشتن (یعنی منع) فصد در شهرهای سرد، آن است که اندراین شهرها خون اندر تن سخت، دربایست باشد تا اندامها بدان گرم بود و رطوبتها بدان پخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه مردم را چیزی دربایست از دست بشودیا از آن بازماند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرچه دربایست بود، بدو داد و براه افکند. (تاریخ بیهقی).
هرچه بایست داشتم الحق
محنت عشق بود دربایست.
خاقانی.
هرچه ایشان را دربایست باشد، بدیشان دهند. (تاریخ قم ص 261). اسباب تمام که اهل قلعه را دربایست باشد، موجود بودند. (تاریخ قم ص 399) .پدر شما، آسمانی، می داند آنچه شما را دربایست است، پیش تر از آنکه شما از وی بخواهید. (ترجمه دیاتسارون ص 70). پدر شما، آسمانی، می داند شما را چه دربایست است. (ترجمه دیاتسارون ص 74)، ضروری و مورد احتیاج. (ناظم الاطباء). مورد لزوم. احتیاجات. ضروریات: چون روزگاری برآمد بی برگ و بی نوا شد. زن از وی نفقات و دربایست طلب می کرد. (تذکره الاولیاء عطار). در کار این مرد تدبیری باید اندیشید و وجوهات را مقرر گردانید چه ما را در این وقت دربایست هرچه تمامتر است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 93)، نوع. (برهان). طور. روش. رسم. نوع. (ناظم الاطباء)، شایستگی. سزاواری. لیاقت. مناسبت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا