جدول جو
جدول جو

معنی ایست

ایست
ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
تصویری از ایست
تصویر ایست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ایست

ایست

ایست
ایستادن، توقف، نقطه توقف (موسیقی)، فرمان توقف
ایست بازرسی: محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند، توقف ناگهانی قلب
ایست
فرهنگ فارسی معین

ایست

ایست
توقف، سکون، وقفه، مکث:
نیستشان از جست وجو یک لحظه ایست
از پی همْشان یکی دم ایست نیست،
مولوی،
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست،
سعدی
لغت نامه دهخدا

بیست

بیست
عددی برابر با دو ده نوزده بعلاوه یک بایست (دوم شخص مفرد امر حاضر از ایستادن)
فرهنگ لغت هوشیار