گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی. به ناگفته بر چون کسی غم خورد از آن به که بر گفته کیفر برد. اسدی. آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا. ناصرخسرو. و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ). این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است. نظامی. سخن کآن برآرد به ابرو گره اگر آفرین است نا گفته به. نظامی. همان به کاین سخن ناگفته باشد شوم من مرده و او خفته باشد. نظامی. گفتی که چگونه می گذاری بی من ناگفته به است قصه، هان میگذرد. کمال اسماعیل. ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما می شنود. مولوی. بر احوال نابوده علمش بصیر بر اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی. ندارد کسی باتو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی. - ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن: برفت او و این نامه نا گفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند. فردوسی. رازهای گفتنی ناگفته ماند خواستم ظاهر شود بنهفته ماند. صهبای سیرجانی. ، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت: در آن نامه کان گوهر سفته راند بسی گفتنی های ناگفته ماند. نظامی. بسی در بر آن در ناسفته گفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی. به ناگفته بر چون کسی غم خورد از آن به که بر گفته کیفر برد. اسدی. آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا. ناصرخسرو. و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ). این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است. نظامی. سخن کآن برآرد به ابرو گره اگر آفرین است نا گفته به. نظامی. همان به کاین سخن ناگفته باشد شوم من مرده و او خفته باشد. نظامی. گفتی که چگونه می گذاری بی من ناگفته به است قصه، هان میگذرد. کمال اسماعیل. ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما می شنود. مولوی. بر احوال نابوده علمش بصیر بر اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی. ندارد کسی باتو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی. - ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن: برفت او و این نامه نا گفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند. فردوسی. رازهای گفتنی ناگفته ماند خواستم ظاهر شود بنهفته ماند. صهبای سیرجانی. ، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت: در آن نامه کان گوهر سفته راند بسی گفتنی های ناگفته ماند. نظامی. بسی در بر آن در ناسفته گفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی
مضمحل، متلاشی شده. (ناظم الاطباء) ، در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکرو جز آن: خاله وارفته. (از یادداشتهای مؤلف). شل وول. بی دست و پا. بی سر و زبان. بی جربزه. و رجوع به وارفتن شود، گداخته. (ناظم الاطباء)
مضمحل، متلاشی شده. (ناظم الاطباء) ، در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکرو جز آن: خاله وارفته. (از یادداشتهای مؤلف). شل وول. بی دست و پا. بی سر و زبان. بی جربزه. و رجوع به وارفتن شود، گداخته. (ناظم الاطباء)
بازگفتن. (آنندراج). تکرار کردن: ز هر شیوه سخن کان دلنواز است بگفتند آنچه وا گفتن دراز است. نظامی. غلط گفته را تازه کردم طراز بدین عذر واگفتم آن گفته باز. نظامی. گرچه در شیوۀ گهر سفتن شرط من نیست گفته واگفتن. نظامی. ، به زبان آوردن. (یادداشت مؤلف). بازگفتن. اظهار کردن. بازگو کردن: کس ز بیم وزیر عالم سوز آنچه شب رفت وانگفت به روز. نظامی. ، ملامت نمودن. (آنندراج)
بازگفتن. (آنندراج). تکرار کردن: ز هر شیوه سخن کان دلنواز است بگفتند آنچه وا گفتن دراز است. نظامی. غلط گفته را تازه کردم طراز بدین عذر واگفتم آن گفته باز. نظامی. گرچه در شیوۀ گهر سفتن شرط من نیست گفته واگفتن. نظامی. ، به زبان آوردن. (یادداشت مؤلف). بازگفتن. اظهار کردن. بازگو کردن: کس ز بیم وزیر عالم سوز آنچه شب رفت وانگفت به روز. نظامی. ، ملامت نمودن. (آنندراج)