جدول جو
جدول جو

معنی واژغ - جستجوی لغت در جدول جو

واژغ
(ژَ / ژُ)
آنچه از درخت خرما ببرند و بضم اول نیز درست است و به این معنی با زای هوز هم گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، آنچه بدان تاک انگور را بندند و به این معنی با رای قرشت هم به نظر آمده است. (برهان) ، ریسمان که از لیف خرمابن سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واژو
تصویر واژو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واژ
تصویر واژ
پولی که به زور از کسی گرفته شود، باژ
خراج، مالیات، عوارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژغ
تصویر اژغ
شاخه ای که از درخت خرما یا تاک ببرند، آژغ، ازغ، ازگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واژه
تصویر واژه
لغت، کلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
بند، ریسمان، گلیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رجغک، روغ، آجل، وروغ، رچک، رغ
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
آروغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سرنگون، معکوس، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، باز، رجوع به باز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاخه هائی را گویند که از درخت بریده باشند و بعربی جلمه خوانند. (برهان قاطع). آژغ. (فرهنگ ناصری). ازغ. ازگ. ستاک. و رجوع به ازگ شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شاخه های بریده شده از خرمابن. (ناظم الاطباء). آنچه از درخت خرما ببرند. (برهان). واژغ. داربست و چفته. (ناظم الاطباء). مصحف واژغ و وارغ است. رجوع بدان کلمه شود، نانی که از پوست لیفی خرمابن میسازند. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
به لغت زند و پازند به معنی کلمه باشد که لفظ است و آن از دو حرف یا بیشتر مرکب میشود. (ازبرهان). واژه کلمه را گویند. (رشیدی). پهلوی: واچک (قول و کلام) ، مرکب از واچ و واچکیه (شرح و بیان) ، از ریشه اوستائی وچ (گفتن). سانسکریت نیز: واچ (سخن گفتن). در لهجۀ زرتشتیان نیز: واجه، (کلمه). در ’آهار’ جزو رودبار لواسان ’سرواژه’ به معنی صحبت کردن در خواب استعمال میشود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی کلمه باشد و سخنی است که از سه حرف یا بیشتر ساخته شده باشد. (ازآنندراج). کلمه. (انجمن آرا). و رجوع به واج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ / رُ)
برغ است و آن بندی باشد که در پیش آب از چوب و گل بندند. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری) (انجمن آرا). ورغ. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، خندقی که در جلو دشمن بندند. (ناظم الاطباء) ، لحیم را گویند و آن چیزی باشد که طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، آنچه تاک را بر آن بندند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، چوب بند و چفت انگور را نیز گفته اند. (از برهان). داربست و چفته و وادیج. (ناظم الاطباء) ، آنچه از درخت خرما برند. (آنندراج) ، گلیم. پلاس: شبانگاه همانروز بود که فرمودند امشب آن شب است که وارغ در گردن اندازیم و درخواست کنیم چون بامدادان آن ظالمان از گرد حصار بخارا به زودی برفتند و اهل بخارا خلاصی یافتند. (انیس الطالبین بخاری ص 119)
لغت نامه دهخدا
به معنی باج است و آن زری باشد که پادشاه زبردست از پادشاه زیردست میگیرد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به باژ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کوهی است میان احساء و یمامه. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واژن
تصویر واژن
مهبل، رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واژه
تصویر واژه
کلمه، لغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
ریسمان، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
((رَ یا رِ))
گلیم، پلاس، سد مانندی ساخته شده از چوب و گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واژه
تصویر واژه
((ژِ))
لغت، کلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژغ
تصویر اژغ
شاخه هایی از درخت که برای پیرایش درخت می برند، چرک تن، اژغ، ازغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واژ
تصویر واژ
باج، خراج، مالیات، باژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واژ
تصویر واژ
گفتار، کلام، سخن، واچ، دعا و وردی که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی می خوانند، واج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واژه
تصویر واژه
کلمه، لغت
فرهنگ واژه فارسی سره
کلمه، لغت، لفظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماسه ی ریز، ماسه، ماسه ای، ارزن
فرهنگ گویش مازندرانی