جدول جو
جدول جو

معنی واپشته - جستجوی لغت در جدول جو

واپشته
از توابع خرم آباد تنکابن، از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی از نوع باقلا با برگ های درشت بیضی که دانه های آن دارای مادۀ استریکنین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارفته
تصویر وارفته
سست و بی حال، جدا شده و متلاشی، تنبل، شل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است، مرتبط، خویش، نزدیک، فامیل، نیازمند، بسته مثلاً زندگی او وابسته به آن قرص بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریته
تصویر واریته
نمایشی متنوع شامل رقص، آواز، حرکات آکروباتیک و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپخته
تصویر ناپخته
نپخته، پخته نشده، خام، کنایه از بی تجربه، نا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاخشته
تصویر لاخشته
لخشک، یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود، زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آنکه تعلقات دنیوی ندارد، آزاده، آزاد، رهاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهشتن
تصویر واهشتن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پیوسته. متصل، دوست و رفیق و یار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشتن
تصویر واگشتن
بازگشتن مراجعت کردن: (از من و تو هر که بدان درگذشت هیچکسی بی غرضی وانگشت) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. (نظامی ص 137)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آزاده، آزاد شده، فارغ البال
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی جور، گوناگونی، جور نما نمایش رنگارنگ گوناگونی تنوع. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، نمایشی متنوع و دارای بخشهای مجزا مانند: ساز و آواز کنسرت رقص و تاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگفته
تصویر واگفته
بازگفته مکرر، بیان کرده اظهار شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز شده، شکفته، پراکنده، ناپدید شده، جدا شده، بند آمده، دست برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوط، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن (گر یکی دم تو بغفلت و اهلیش او رود فرسنگها سوی حشیش) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
نگردیده نشده: ظاهرش دیدی سرش از تونهان اوستا ناگشته بگشادی دکان. (مثنوی)، تغییرنکرده منقلب ناشده: (شرابی ناگشته {مقابل گشته
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پخته نشده طبخ نشده، نرسیده کال (میوه)، بی تجربه ناآزموده مقابل پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارشته
تصویر نارشته
نرشته نریسیده مقابل رشته
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
پشته بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره لوگانیها که بعضی از گونه هایش بشکل درختچه نیز میباشد. برگهایش بیضوی شکل و 3 تا 5 رگبرگ اصلی بمحاذات دمبرگ آن در طول برگ قرار دارد باقلای اجناز باقلای مسهل هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
((~. پُ تِ))
پشته بزرگ، خیمه، طاق، ایوان، نوعی جوشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
((بَ تِ))
مربوط، منسوب، خویشاوند، مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه، بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واریته
تصویر واریته
((ی ت))
گوناگون، نمایشی مرکب از کنسرت، تئاتر، رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارفته
تصویر وارفته
((رَ ت ِ))
از هم پاشیده، تنبل، بی حال، متحیر، گیج، تعجب کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
((رَ تِ))
فروتن، خاضع، رها شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واهشته
تصویر واهشته
ارث، ارثیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره