جدول جو
جدول جو

معنی واهشتن - جستجوی لغت در جدول جو

واهشتن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
تصویری از واهشتن
تصویر واهشتن
فرهنگ فارسی عمید
واهشتن
(فَ هَِ تَ)
وانهادن. واگذاشتن:
گفت این جهان به جهانیان واهشتیم و آن جهان به بهشتیان. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
واهشتن
واگذاشتن (گر یکی دم تو بغفلت و اهلیش او رود فرسنگها سوی حشیش) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
واهشتن
گرفتگی عضله ی کمر، ترک کردن، رها کردن، بجا گذاردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارستن
تصویر وارستن
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
وادار کردن، کسی را به کاری گماشتن، مجبور کردن
تحریک کردن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن
کشاندن، جذب کردن
مانع شدن، بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا شدن
تصویر وا شدن
باز شدن، گشاده شدن
حل شدن
جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
هضم کردن. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بصیغۀ تثنیه، نام دو رگ در باطن ذراع. (ناظم الاطباء). نام دو رگ بازو یا دو باطن هر دو زراع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ دَ)
خواستن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دو چشمش یکی ابر شد سیل بار
که خواهست رفتن مهش از کنار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
سبب زآن شنیدم که یعقوب را
چو خواهست افتادن اندر بلا.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چو آگاه شد مادر زردتشت
ز غم خویشتن را بخواهست کشت.
کیکاوس بن کیخسرو (زراتشتنامه ص 15)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ نِ عِ)
گریه کردن و زاری کردن. (ناظم الاطباء) ، عذر بیجا آوردن. (فرهنگ فارسی معین). عذربیجا، فراوانی حیله. (ناظم الاطباء) ، ادعای بیجا کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
درختی است بومی مشرق زمین که غار نیز گویند و از مشرق زمین این درخت را به فرنگستان برده و عمل آورده اند و برگ و میوۀ آن را که حب الفار گویند، در طب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ کَ دَ)
بالستن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء). دعا کردن در حق دیگری. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ عَ)
هشتن. گذاشتن. واگذار کردن:
جهان را بدان بازهل کافرید
وز او آمد این چرخ گردان پدید.
فردوسی.
سخنها دراز است و کاری درشت
به یزدان کنون بازهشتیم پشت.
فردوسی.
بازهل این فرش کهن پوده را
طرح کن این دامن آلوده را.
نظامی (مخزن الاسرار ص 77).
و رجوع به هشتن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ شُ دَ)
ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کنانیدن. (یادداشت مؤلف) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325) ، ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء) :
حق محیط جمله آمدای پسر
واندارد کارش از کار دگر.
مولوی (مثنوی).
، مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء) ، توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن، حفظ کردن، دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی) ، نصب کردن. گماشتن، مشغول کردن، به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف) :
گفت آخر مسجد اندر کس نماند
کیت وامیدارد آنجا کت نشاند.
مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533).
- دست واداشتن، دست برداشتن:
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نگذاشتن. ننهادن. مقابل هشتن
لغت نامه دهخدا
(فَ جُ تَ)
بازگردیدن. (آنندراج). بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف:
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو واگشتی همی باشد فرازی.
ناصرخسرو.
نشاید کردبر بیمار خود زور
که بس بیمار واگشت از لب گور.
نظامی.
به واگشتن توانی زین طرف رست
که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست.
نظامی.
چون که واگشتم ز حیرتهای دل
طفل را آنجا ندیدم وای دل.
مولوی.
چون که واگشتم ز پیکار برون
روی آوردم به پیکار درون.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ تَ)
کشتن کسی را در مبادله. (آنندراج). کشتن در بازگشت. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازهشتن
تصویر بازهشتن
واگذار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورگشتن
تصویر ورگشتن
ویران شدن، سرنگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشتن
تصویر واگشتن
بازگشتن مراجعت کردن: (از من و تو هر که بدان درگذشت هیچکسی بی غرضی وانگشت) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. (نظامی ص 137)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاشتن
تصویر بهاشتن
زاری کردن، گریه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشتن
تصویر ناکشتن
نکشتن، زراعت نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارستن
تصویر وارستن
رهاشدن خلاص شدن: (بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی)، آزاده گردیدن حریت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
تکرار کردن، باز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا شدن
تصویر وا شدن
باز شدن مفتوح گشتن از هم باز شدن: (تا بود که قفل این در وا شود زشت را در بزم خوبان جا شود) (مثنوی)، شکفته شدن: (آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود) (خاقانی)، پراکنده شدن، ناپدید شدن برطرف شدن: (انجلا وا شدن غم و ابرو آنچه بدان ماند)، جدا شدن، بند آمدن: (اشجذ المطر واشد باران وسپس در پیوسته و بسیار بارید)، دست برداشتن: (امیر انکار میکرد و از من وا نمیشد که توهم سخنی بگوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهشتن
تصویر ترهشتن
خشمناک شدن و قهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
((گُ تَ))
بازگو کردن، دوباره گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
((رَ تَ))
از هم پاشیده شدن، یکه خوردن، گیج شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
((تَ))
گماشتن، وادار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسرشتن
تصویر واسرشتن
طبع برگشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
مجبور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واهشته
تصویر واهشته
ارث، ارثیه
فرهنگ واژه فارسی سره
گذاردن، قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی