جدول جو
جدول جو

معنی وازغ - جستجوی لغت در جدول جو

وازغ
(زَ)
شاخه های بریده شده از خرمابن. (ناظم الاطباء). آنچه از درخت خرما ببرند. (برهان). واژغ. داربست و چفته. (ناظم الاطباء). مصحف واژغ و وارغ است. رجوع بدان کلمه شود، نانی که از پوست لیفی خرمابن میسازند. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
وازغ
ماسه ی ریز، ماسه، ماسه ای، ارزن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارغ
تصویر وارغ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رجغک، روغ، آجل، وروغ، رچک، رغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازغ
تصویر بازغ
روشن، تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
بند، ریسمان، گلیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازر
تصویر وازر
حمل کنندۀ بار برپشت، گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازع
تصویر وازع
مانع، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
وازم بن زر الکلبی. از صحابیان است. (تاج العروس). صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آروغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژُ)
آنچه از درخت خرما ببرند و بضم اول نیز درست است و به این معنی با زای هوز هم گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، آنچه بدان تاک انگور را بندند و به این معنی با رای قرشت هم به نظر آمده است. (برهان) ، ریسمان که از لیف خرمابن سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سنجیده، سنگین. ثقیل. (از اقرب الموارد) ، تام. درهم وازن، ای تام. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). درهم وازن، درهم باسنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بازدارنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). مانع. رادع: نه سطوت و صولت مانع آمد و نه شکر و عدت وازع توانست گشت. (جهانگشای جوینی). طایفه ای را قضای آسمانی از صلح وازع و زمره ای را هوای چنگیزخانی از محاربت مانع. (جهانگشای جوینی). در هر خانه بیگانه ای و در هر منزلی مولی نه خوف خالق وازع و نه ملامت و شرم از خلایق رادع. (جهانگشای جوینی) ، زجرکننده. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سگ از آنرو که گرگ را از حشم بازمیدارد. (از اقرب الموارد) (المنجد). سگ بدان جهت که گرگ را ازگوسفند باز دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که امور سپاه را اداره میکندو بلایا را از آنها دفع میکند. (از منتهی الارب). سالار لشکر مهتمم امورات آن. (منتهی الارب). سرهنگ و سالارلشکر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که در جلو صف می آید و اصلاح آن نموده و پیش و پس میکند. (ناظم الاطباء) ، سلطان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). پادشاه بازدارنده از محارم او تعالی. (منتهی الارب) ، حاکم. (غیاث اللغات). حاکم که مردم را از محارم بازدارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از دهستان میان بند از ناحیۀ نور شهرستان آمل واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی سولده و 3 هزارگزی غرب راه شوسۀ کلندرود به لمده، ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل است و 200 تن سکنه دارد و با آب چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و گله داری است و گروهی نیز کارگر معدن زغال کلندرود هستند و این نقطه دارای راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کوهی است میان احساء و یمامه. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
از صحابیان که پسرش ذریح از وی روایت کرده است. (تاج العروس). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
جد ابوداود محمد بن الحسن بن الوازع الجمال الوازعی مروزی محدث. (از لباب الانساب)
وازع بن عبداﷲالکلاعی از تابعان است. (از تاج العروس) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
حامل. (از منتهی الارب). بردارنده. (ناظم الاطباء) ، گناهکار. (از اقرب الموارد) :
هیچ وازر وزر غیری برنداشت
من نیم وازر خدایم برفراشت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
و آن را ویزذ نیز گویند. از قرای سمرقند است. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از خاندانهای سلطنتی سوئد است که اهل اوپلاند بود، مؤسس این سلسله گوستاو اریکسن بود، وی منسوب به یکی از خانوداه های کهن سوئد بود که در نبرد با دانمارکی ها که بسیار مؤثر بود تاج و تخت سلطنت را به سال 1523 میلادی به دست آورد و استقلال کشور خویش را اعلام کرد
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وزغه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی کربسه ها یاجانوری شبیه کربسه. (آنندراج). رجوع به وزغه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ / رُ)
برغ است و آن بندی باشد که در پیش آب از چوب و گل بندند. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری) (انجمن آرا). ورغ. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، خندقی که در جلو دشمن بندند. (ناظم الاطباء) ، لحیم را گویند و آن چیزی باشد که طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، آنچه تاک را بر آن بندند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، چوب بند و چفت انگور را نیز گفته اند. (از برهان). داربست و چفته و وادیج. (ناظم الاطباء) ، آنچه از درخت خرما برند. (آنندراج) ، گلیم. پلاس: شبانگاه همانروز بود که فرمودند امشب آن شب است که وارغ در گردن اندازیم و درخواست کنیم چون بامدادان آن ظالمان از گرد حصار بخارا به زودی برفتند و اهل بخارا خلاصی یافتند. (انیس الطالبین بخاری ص 119)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان دهو است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
طلوع کننده. (آنندراج). طالعشونده. روشن. (غیاث اللغات). درخشان. تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابنده. برآینده. ج، بوازغ. درخشنده. نورگسترنده:
زآنکه بینایی که نورش بازغ است
از عصا و از عصاکش فارغ است.
مولوی.
شاه آن دان کو ز شاهی فارغ است
بر مه و خورشید نورش بازغ است.
مولوی.
از سیاهی و سپیدی فارغ است
نور ماهش بر دل و جان بازغ است.
مولوی.
عارفا تو از معرف فارغی
چون همی بینی که نوربازغی.
مولوی.
پس ز جالینوس و عالم فارغ اند
همچو ماه اندر فلک ها بازغ اند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ)
جمع واژۀ نازغه. (معجم متن اللغه) : سبب ذعری که در صمیم دل او متمکن گشته بود و خیالی که به حواشی خاطر او متطرق شده بود و نوازغ ظنون عنان طمأنینت و سکون از دست او ستده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 156). از سر بصیرت بر نوازغ نحل و بدایع ملل انکار بلیغ کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وازر
تصویر وازر
گناهکار گناهکار: (هیچ وازر وزر غیری بر نداشت من نیم وازر خدایم برفراشت) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازع
تصویر وازع
باز دارنده، سرهنگ سالار لشکر، سگ باز دارنده مانع: (طایفه ای را قضای آسمانی از صلح و ازع و زمره ای را هوای چنگیز خان از محاربت مانع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
ریسمان، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازغ
تصویر بازغ
دمنده روشن تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
((رَ یا رِ))
گلیم، پلاس، سد مانندی ساخته شده از چوب و گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وازر
تصویر وازر
((زِ))
گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وازع
تصویر وازع
((زِ))
بخش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازغ
تصویر بازغ
((زِ))
روشن، تابان
فرهنگ فارسی معین
زمینی که خاک آن با ماسه آمیخته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
ماسه، شن، باد سرد که از منطقه ی برفی بوزد، بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
شکاف
فرهنگ گویش مازندرانی