مضمحل، متلاشی شده. (ناظم الاطباء) ، در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکرو جز آن: خاله وارفته. (از یادداشتهای مؤلف). شل وول. بی دست و پا. بی سر و زبان. بی جربزه. و رجوع به وارفتن شود، گداخته. (ناظم الاطباء)
مضمحل، متلاشی شده. (ناظم الاطباء) ، در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکرو جز آن: خاله وارفته. (از یادداشتهای مؤلف). شل وول. بی دست و پا. بی سر و زبان. بی جربزه. و رجوع به وارفتن شود، گداخته. (ناظم الاطباء)
آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. (ناظم الاطباء) : کشتیم نارفته در ساحل فتاد ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد. صهبای سیرجانی. ، نرسیده: از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار. وحشی. ، انجام نداده. از پیش نبرده: امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. (تاریخ بیهقی ص 578) ، نرفته: بر این کهسار تاب ای ماهتابم فرو نارفته از کوه آفتابم. وصال. ، مستقبل. آینده. (ناظم الاطباء)
آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. (ناظم الاطباء) : کشتیم نارفته در ساحل فتاد ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد. صهبای سیرجانی. ، نرسیده: از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار. وحشی. ، انجام نداده. از پیش نبرده: امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. (تاریخ بیهقی ص 578) ، نرفته: بر این کهسار تاب ای ماهتابم فرو نارفته از کوه آفتابم. وصال. ، مستقبل. آینده. (ناظم الاطباء)
ملا وارسته، صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: اصلش از ایل چگنی است. امام قلی بیک نام داشت خیالش از نظم غرابت داشت مدتها درهند بود. سفر بسیار کرده و شعر بسیار گفته و سوانح سفر خویش را نوشته بود سپس به اصفهان آمده و در اوایل جلوس شاه عباس ثانی در مجلس راه یافته. و بر سبیل مضحکه به امیر مظفر ترک گفتگوهای درشت نموده. بعد از آن به یزد رفته در آنجا زبان به هجو میرزامظفر گشوده و مثنوی نمکینی در آن باب گفته و پس از آن به اصفهان دلالی زغال و هیمۀ میدان کهنه را به وظیفۀ خود گذرانیده و در سنۀ 1025 فوت شد. از اشعارش این است: ای ز آتش عذار تو گلها شراره ها چشم ترا فریب و فسون از اشاره ها از بس که چرخ کشتی دریادلان شکست این بحر یک سفینه شد از تخته پاره ها. به سنگ کم ترازوی کرم را سر فروناید من از بهر همین بر دوش دارم کوه عصیان را. آنکه پر جستیم و کم دیدیم در کار است و نیست نیست در معنی بجز انسان که بسیار است و نیست. چشمی که افتد از گل رویت به روی گل پای برهنه ای است که بر خار میرود. بر ماست منتی همه کس را چرا که ما ممنون آن کسیم که ممنون آن نه ایم. در مدح ذوالفقارخان بیک لر بیگی قندهار گفته است: ای شأن حیدری ز نشان تو آشکار نام تو در نبرد کند کار ذوالفقار. شاه را در کف او جوهر اقبال بلند ذوالفقاراست به دست علی عمرانی. در مدح محمدقلی سلیم گفته است: دخلی که نکردی به کلام الله است بیتی که نبرده ای تو بیت الله است. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 1335). ورجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 51 و آتشکده ص 23 شود صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان، بازویش قوی بود. دلم قربان زخم ناوک او که صیاد من آن ابرو کمان است. (تذکرۀ صبح گلشن چ هند ص 580)
ملا وارسته، صاحب تذکرۀ نصرآبادی آرد: اصلش از ایل چگنی است. امام قلی بیک نام داشت خیالش از نظم غرابت داشت مدتها درهند بود. سفر بسیار کرده و شعر بسیار گفته و سوانح سفر خویش را نوشته بود سپس به اصفهان آمده و در اوایل جلوس شاه عباس ثانی در مجلس راه یافته. و بر سبیل مضحکه به امیر مظفر ترک گفتگوهای درشت نموده. بعد از آن به یزد رفته در آنجا زبان به هجو میرزامظفر گشوده و مثنوی نمکینی در آن باب گفته و پس از آن به اصفهان دلالی زغال و هیمۀ میدان کهنه را به وظیفۀ خود گذرانیده و در سنۀ 1025 فوت شد. از اشعارش این است: ای ز آتش عذار تو گلها شراره ها چشم ترا فریب و فسون از اشاره ها از بس که چرخ کشتی دریادلان شکست این بحر یک سفینه شد از تخته پاره ها. به سنگ کم ترازوی کرم را سر فروناید من از بهر همین بر دوش دارم کوه عصیان را. آنکه پر جستیم و کم دیدیم در کار است و نیست نیست در معنی بجز انسان که بسیار است و نیست. چشمی که افتد از گل رویت به روی گل پای برهنه ای است که بر خار میرود. بر ماست منتی همه کس را چرا که ما ممنون آن کسیم که ممنون آن نه ایم. در مدح ذوالفقارخان بیک لر بیگی قندهار گفته است: ای شأن حیدری ز نشان تو آشکار نام تو در نبرد کند کار ذوالفقار. شاه را در کف او جوهر اقبال بلند ذوالفقاراست به دست علی عمرانی. در مدح محمدقلی سلیم گفته است: دخلی که نکردی به کلام الله است بیتی که نبرده ای تو بیت الله است. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 1335). ورجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 51 و آتشکده ص 23 شود صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان، بازویش قوی بود. دلم قربان زخم ناوک او که صیاد من آن ابرو کمان است. (تذکرۀ صبح گلشن چ هند ص 580)
متحیر شدن. (آنندراج). تعجب کردن. سست شدن از یأس. بکلی نومید شدن. مبهوت و مأیوس شدن. (از یادداشتهای مؤلف) ، مضمحل و از هم پاشیده شدن. متلاشی گشتن. (ناظم الاطباء). بشدت ذوب شدن. آب شدن. از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره. از یکدیگر باز شدن. مقابل بستن: کوفته ها وارفته است، متلاشی شده. (یادداشت مؤلف) ، گردش کردن و سیر نمودن. (ناظم الاطباء) ، باز رفتن. دوباره رفتن: زندگانی آشتی دشمنان مرگ وارفتن به اصل خویش دان. مولوی. آن شعاعی بود بر دیوارشان جانب خورشید وارفت آن نشان. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 408). گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561). واروم آنجا بیفتم پیش او پیش آن صدر نکواندیش او. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561). ، برگشتن. بازگشتن: کاروان دائم ز گردون میرسد تا تجارت میکند وامیرود. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 588). ، رفتن: تدجی، وارفتن به هرطرف. ابلنقع الکرب، وارفت اندوه. (منتهی الارب)
متحیر شدن. (آنندراج). تعجب کردن. سست شدن از یأس. بکلی نومید شدن. مبهوت و مأیوس شدن. (از یادداشتهای مؤلف) ، مضمحل و از هم پاشیده شدن. متلاشی گشتن. (ناظم الاطباء). بشدت ذوب شدن. آب شدن. از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره. از یکدیگر باز شدن. مقابل بستن: کوفته ها وارفته است، متلاشی شده. (یادداشت مؤلف) ، گردش کردن و سیر نمودن. (ناظم الاطباء) ، باز رفتن. دوباره رفتن: زندگانی آشتی دشمنان مرگ وارفتن به اصل خویش دان. مولوی. آن شعاعی بود بر دیوارشان جانب خورشید وارفت آن نشان. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 408). گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561). واروم آنجا بیفتم پیش او پیش آن صدر نکواندیش او. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561). ، برگشتن. بازگشتن: کاروان دائم ز گردون میرسد تا تجارت میکند وامیرود. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 588). ، رفتن: تدجی، وارفتن به هرطرف. ابلنقع الکرب، وارفت اندوه. (منتهی الارب)
فرانسوی جور، گوناگونی، جور نما نمایش رنگارنگ گوناگونی تنوع. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، نمایشی متنوع و دارای بخشهای مجزا مانند: ساز و آواز کنسرت رقص و تاتر
فرانسوی جور، گوناگونی، جور نما نمایش رنگارنگ گوناگونی تنوع. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، نمایشی متنوع و دارای بخشهای مجزا مانند: ساز و آواز کنسرت رقص و تاتر
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن