جدول جو
جدول جو

معنی واحرباء - جستجوی لغت در جدول جو

واحرباء
(حَ رَ)
مرکّب از: ’وا’ ندبه + منادای مندوب، لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند. یااسفی. واحربی. رجوع به واحرب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واحرب
تصویر واحرب
در حال مصیبت می گویند، افسوس
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ شُ)
زائد گرفتن از آنچه که داده باشد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حری و حر.
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ زَ نَنْ دَ / دِ)
کاستن چیزی را. کاسته گردانیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حباء
لغت نامه دهخدا
(اَ حِبْ با)
احبّا. جمع واژۀ حبیب. (دهّار). دوستان:
درد احبا نمی برم به اطبا.
سعدی، علمای یهود، مدادها، نشانها، صورتها.
- سورۀ احبار، سورۀ مائده. (غریبین ابوعبید هروی).
- کعب الاحبار، و آن غلط است و صحیح آن کعب الحبر باشد واو یکی از علمای تابعین است که از یهود بود و مسلمانی گرفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ / رُو)
نرسانیدن تیر بر نشانه، بسیارنبات گردیدن زمین، شاد کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
واحرباء و واحربی ̍، کلمه تأسف و تلهف است مانند یااسفی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حریب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
میخهای زره یا سر میخها در حلقۀ زره، پشت، گوشت پشت یا تندی مهرۀ پشت، زمین درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربو. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربو شود، فربه نمودن گوسپند و مانند آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِبْ با)
جمع واژۀ ربیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
جمع واژۀ اریب. (دهار). رجوع به اریب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
مرکّب از: ’وا’ ندبه + منادای مندوب، لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند:
جفت او دیدش بگفتا واحرب
پس بلالش گفت نه نه واطرب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ با)
مرکب از ’مزده’ + ’یسن’، پرستندۀ مزدا. پرستندۀ خدای یگانه. (از یشت ها تألیف پورداود ج 1 ص 28). مزده یسن. پیرو مزدیسنا:...و مزدیسن یعنی خداپرست، چه مزد و مزدا نام خدا و ’یسن’ ستایش خدای است و یسن را یشن و یشت هم آورده اند و این نوع تصرف و تصحیف در غالب مصادر در فارسی بکار آمده مانند: منش، منشن، منشت. خورش، خورشن، خورشت. پاداش، پاداشن، پاداشت و غیره. (تاریخ سیستان چ بهار حاشیۀ ص 34). و رجوع به مزدیسنا شود
لغت نامه دهخدا
ازپادشاهان ماد بنا بر نوشتۀ ماراپاس کاتینا مورخ ارمنستان و کتزیاس، (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 216)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب. خویشان و نزدیکان. رجوع به اقربا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ اَ)
احتباء بثوب، در خود پیچیدن جامه را، یا پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). فراهم بستن پشت و هر دو ساق بفوطه یا دستار خود، در پرده شدن زن بروز دوم از سال نهم خویش
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حری ّ
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شِ کَ)
آمادۀ خشم و تندی گردیدن. (منتهی الارب) ، برگشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا حرباه
تصویر وا حرباه
واحرب در فارسی: ای وای فسوسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحرب
تصویر واحرب
جفت او دیدش بگفتا: واحرب، پس بلالش گفت نه نه واطرب، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
خور گرد آفتاب پرست از جانوران بژمره چلپاسه (گویش گیلکی) پنیرک آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباء
تصویر احباء
دوستان، همنشینان، جمع حبا، جمع در جمع حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
جمع قریب، خویشاوندان، نزدیکان، خویشان، بستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرباء
تصویر حرباء
((حَ))
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
((اَ رِ))
جمع قریب، نزدیکان، خویشاوندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباء
تصویر احباء
((اَ حِ بّا))
جمع حبیب، دوستان
فرهنگ فارسی معین