جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با واحرب

واحرب

واحرب
جفت او دیدش بگفتا: واحرب، پس بلالش گفت نه نه واطرب، (مثنوی)
واحرب
فرهنگ لغت هوشیار

واحرب

واحرب
مُرَکَّب اَز: ’وا’ ندبه + منادای مندوب، لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند:
جفت او دیدش بگفتا واحرب
پس بلالش گفت نه نه واطرب.
مولوی
لغت نامه دهخدا

باحرب

باحرب
سیف الدوله بن زرین کمر. یکی از امرای خاندان پادوسبان طبرستان که 27 سال حکومت کرد. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 145)
ابن منوچهر. یکی از امرای لاریجان، پدر کین خوار و اسپهبد علاءالدوله حسن. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صص 147- 166)
(امیر...) یکی از امرای لاریجان که در 512 هجری قمری به حکومت رسید. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 147)
لغت نامه دهخدا

واحربی

واحربی
مرکب از ’مزده’ + ’یسن’، پرستندۀ مزدا. پرستندۀ خدای یگانه. (از یشت ها تألیف پورداود ج 1 ص 28). مزده یسن. پیرو مزدیسنا:...و مزدیسن یعنی خداپرست، چه مزد و مزدا نام خدا و ’یسن’ ستایش خدای است و یسن را یشن و یشت هم آورده اند و این نوع تصرف و تصحیف در غالب مصادر در فارسی بکار آمده مانند: منش، منشن، منشت. خورش، خورشن، خورشت. پاداش، پاداشن، پاداشت و غیره. (تاریخ سیستان چ بهار حاشیۀ ص 34). و رجوع به مزدیسنا شود
لغت نامه دهخدا

واحب

واحب
آنچه بجا آوردنش ضروراست: لازم ضرور بایسته، فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. یاواحب عینی. واحبی که هرفرد مسلمان مکلف است بشخصه انجام دهد: مقابل واجب کفایی. یا واحب کفایی. واجبی است که چون بعض افراد آنرا انجام دهند تکلیف از گردن دیگران ساقط شود مانند کفن و دفن اموات، موجودی است که وجودش منتسب بخود و از خود و بخود باشد و بعبارت دیگر موجودیت او بنفس ذاتش باشد: مقابل ممکن ممتنع. یا واحب بالذات. موجودی است که از جهت ذات مصداق موجودیت باشد و موجودیت آن بدون قید و وصف و شرط باشد و آن اصل الوجود است که ذات حق تعالی است: مقابل واجب بالغیر. یا واحب بالغیر. موجودی است که وجوب آن از طرف علتی است که آنرا پدید آورده. کلیه مخلوقات واجب بالغیرند: مقابل واحب بالذات. یا واحب بالقیاس. آنست که غیراستدعای وجوب او را دارد و بنابرین همه معلولات مستدعی وجوب وجود علت خود میباشند اعم از وجوب بالذات یا بالغیر. پس ممکنات هم واجب بالغیرند و هم واجب بالقیاس و ذات واحب الوجود واجب بالذات است و در طرف علت واجب بالقیاس باین معنی که هم بالذات واجب است و هم بقیاس بمعلول از باب اقتضای وجود معلول. پس درطرف معلول معنی وجوب بالقیاس استدعای وجوب است و از طرف علت اقتضای وجود و وجوب، سزاوار شایسته: (پیغامبر گفت: (اگرنه آنستی که مر رسول کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن فرمودمی)، مایحتاج: (غله فرستادن بفراه به جهت تخم و علوفه اهال آن بقعه واجب یک ساله) (ص 407) یعنی آنچه مایحتاج یک ساله بوده است از بذر و خواربار اهالی، پولی که همه ماهه بنوکران و ملازمان دهند: (خسرو اگر غمت خورد ناله بس است خدمتش واجب چاوشان دهند از پی های و هوی را) (خسروی) یابه واحب. چنانکه باد بواجب کاملا: (چنانکه باید هر که از خدمتکاران خدمتی شایسته و بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودند بر قدر خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار