جدول جو
جدول جو

معنی واتولیدن - جستجوی لغت در جدول جو

واتولیدن(طَ / طِ وَ کَ دَ)
روییدن درخت پس از بریدن: الانساغ، واتولیدن و رستن درخت پس از برش. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاتوریدن
تصویر فاتوریدن
دور شدن، دوری گزیدن
یک سو شدن
رمیدن
حذر کردن
فاتولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
پژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهلیدن
تصویر واهلیدن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوژولیدن
تصویر اوژولیدن
برانگیختن، پریشان ساختن، پراکنده کردن، افژولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکولیدن
تصویر وشکولیدن
جست و خیز کردن، چابکی کردن در کار، چالاکی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتولیدن
تصویر فاتولیدن
دور شدن، دوری گزیدن
یک سو شدن
رمیدن
حذر کردن
فاتوریدن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ چَ / چِ خوا / خا دَ)
روگردان شدن و بی دماغ گشتن. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). بیزار شدن و متنفر گشتن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (غیاث اللغات) :
یحیی گل بوسه ز آن دهان تا چیدم
در باغ جهان غنچۀ بدبو دیدم
با آن همه آرزو، لب لعلش را
یک مرتبه بوسیدم و وابوسیدم.
یحیی شیرازی (آنندراج و فرهنگ نظام).
، دست از کاری کشیدن و ترک عزم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ نُ / نِ / نَ دَ)
مصدر جعلی از ترقی. تنزل کردن ترقی معکوس کردن. به صورت مثل گفته میشود:
هر که بینی ترقیی دارد
من بیچاره واترقیدم.
(از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ فُ خوَرْ /خُرْ دَ)
پوشیدن:
به سرانگشت بخواهی دل مسکینان برد
دست واپوش که من پنجه نمی اندازم.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 211).
و رجوع به پوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ کَ دَ)
چسبیدن و ملصق گشتن. (ناظم الاطباء) : صیک، وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) : الاسحاق، پستان به شکم وادوسیدن از بی شیری. (مجمل اللغه). ضبوء، به زمین وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقابل ژولیدن. رجوع به ژولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گُ تَ)
والوچانیدن. رجوع به والوچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ دَ)
تعالج. مروسیدن. معالجت. مساجات. مساجاه. (یادداشت مؤلف).
- با کسی یا چیزی واکوشیدن، ممارست. مزاوله. معالجه. (یادداشت مؤلف) : منازعه و نزاع، با کسی در چیزی واکوشیدن. احتکاک، با کسی واکوشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
وشکلیدن. مصدر وشکول است به معنی جلد و چابک و هوشیار و قوی شدن. (انجمن آرا). جلدی نمودن در کار. جلدی و چستی و چابکی کردن در کارها. (برهان). به جلدی و تندی و چابکی و هوشیاری و زرنگی و نیکویی کاری را کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به وشکول و وشکلیدن و وشکردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ وَ تَ)
فاتوریدن. رجوع به فاتوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ / کِ دَ)
برانگیزانیدن و تحریک و تحریض کردن. تشجیع کردن. (ناظم الاطباء). برانگیختن بجنگ و غیره.
لغت نامه دهخدا
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
تحریک کردن جنبانیدن، گزاردن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکویدن
تصویر واکویدن
مجددا کاوش کردن باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی واغلیدن چشم پوشیدن از کاری که به اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرف نظر کردن فسخ عزیمت کردن، توضیح این معنی فقط در این جمله (شاقلی (شاه قلی) (واقلیده) استعمال میشود یعنی کسی که چیزی را می خواست یا در انجام دادن کای می کوشید از آن چشم پوشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکولیدن
تصویر وشکولیدن
و شکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادوسیدن
تصویر وادوسیدن
دوباره چسبیدن باز پیوستن، چسبیدن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واترقیدن
تصویر واترقیدن
ترقی معکوس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکوشیدن
تصویر واکوشیدن
منازعه کردن، گلاویز شدن، مروسیدن، ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتوریدن
تصویر فاتوریدن
حذر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوژولیدن
تصویر اوژولیدن
افژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا تولیدن
تصویر وا تولیدن
روییدن درخت پس از بریدن: (الانساغ وا تولیدن و رستن درخت پس از برش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتولیدن
تصویر فاتولیدن
دور شدن دور رفتن بیک سو شدن، رمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن (گر یکی دم تو بغفلت و اهلیش او رود فرسنگها سوی حشیش) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقلیدن
تصویر واقلیدن
((قِ دَ))
از کاری که با اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرفنظر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکولیدن
تصویر وشکولیدن
((وَ دَ))
وشکریدن، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن، وشکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وابوسیدن
تصویر وابوسیدن
((دَ))
بازبوسیدن، خاتمه دادن به کشتی، روگردان شدن، متنفر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واترقیدن
تصویر واترقیدن
((تَ رَ قّ دَ))
تنزل کردن، به عقب برگشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتوریدن
تصویر فاتوریدن
((تُ دَ))
دور شدن، حذر کردن، دوری گزیدن، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
((وُ دَ))
تحریک کردن، گزاردن کارها
فرهنگ فارسی معین