جدول جو
جدول جو

معنی هیختن - جستجوی لغت در جدول جو

هیختن
آهیختن، کشیدن
تصویری از هیختن
تصویر هیختن
فرهنگ فارسی عمید
هیختن
(نَ رَ تَ)
کشیدن: دایگان کنیزک به سر چاه بودند و آب همی هیختندی. (کارنامۀ اردشیر) ، فروکشیدن.
- فروهیختن، فروکشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هیختن
((تَ))
برکشیدن، بیرون کشیدن شمشیر از نیام
تصویری از هیختن
تصویر هیختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیختن
تصویر پیختن
در هم پیچیدن، پیچیدن، برای مثال همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴ - ۷۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهیختن
تصویر آهیختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن، برای مثال بیاهیخت زاو دست و بر پای خاست / غمی شد بیازید با بند راست (فردوسی۲ - ۱۵۷۲)
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر، برای مثال چو شه را برون نامد آن مه ز میغ / چو خورشید آهیخت رخشنده تیغ (جامی۷ - ۴۶۳)
بلند کردن، برافراختن، برای مثال آهیخته چو هندوی محرورساق گوش / وآکنده همچو زنگی مرطوب یال و ران (اثیرالدین اخسیکتی - ۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میختن
تصویر میختن
شاشیدن، گمیختن، ادرار کردن، چامیدن، شاش زدن، میزیدن، گمیز کردن، گمیزیدن، شاشدن، شاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر
جاری کردن مایع یا هر چیز سیال
کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن
داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص
پوسیدن، تجزیه شدن
جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت،
قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت،
کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند،
کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت،
افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش،
کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیختن
تصویر بیختن
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، چیزی را غربال کردن، چیزی را از موبیز رد کردن، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
(کوپْ پَ / پِ / کو پَ / پِ)
کشیدن. برکشیدن. برآوردن. سل ّ. تشهیر. بیرون کشیدن. آختن. آهختن. آهنجیدن. برآوردن:
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام.
فردوسی.
برآهیخت شمشیر و اندرنهاد
همی کرد از آن رزم گشتاسب یاد.
فردوسی.
برآهیخت شمشیر کین پیلتن
ز دیوان بپرداخت آن انجمن.
فردوسی.
چو آهیخت بر جنگ شب، روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.
اسدی.
چو آهیخت خور تیغ زرین زبر
نهان کرد از او ماه سیمین سپر.
اسدی.
چو عزمش برآهیخت شمشیر بیم
بمعجز میان قمر زد دو نیم.
سعدی.
، برداشتن. بلند کردن. برافراختن. برافراشتن:
برآهیخت گرز و برانگیخت اسب
بیامد بکردار آذرگشسب.
فردوسی.
، کشیدن، چنانکه دلو را برسن. از چاه بالا کشیدن:
بدلو اندرون رفت آن پاک تن
برآهیخت بشری ̍ بقوت رسن.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، کشیدن، چنانکه صف را. رده برزدن:
بدانسان که فرموده بد شهریار
شد آهیخته صفّهای سوار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، کشیدن، چنانکه اژدهابدم:
برفت ازپسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر
دو فرسنگ چون اژدهای دژم
همی مردم آهیخت گفتی بدم.
فردوسی.
، راست کردن. ستیخ کردن. باز کردن، چنانکه درنده ای پنجه را:
برون آمد آراسته جنگ را
بکین جستن آهیخته چنگ را.
فردوسی.
، برکشیدن، چنانکه پوست را از تن. سلخ:
بکشت و ز سرشان برآهیخت پوست
نماند ایچ از ایشان نه دشمن نه دوست.
فردوسی.
، کشیدن. برکشیدن. محکم و استوار کردن، چنانکه تنگ اسب را:
چو زین برنهادش برآهیخت تنگ
بجنبید بر جای تازان نهنگ.
فردوسی.
، براق کردن. انتفاش. ستیخ کردن، چنانکه پر و موی را:
همچون کشف بسینه سر اندرکشد اجل
آنجا که نیزۀ تو برآهیخت یال را.
کمال اسماعیل.
، کشیدن، چنانکه دست را از دست کسی:
بیاهیخت زو دست و بر پای خاست
غمی شد بیازید با بند راست.
فردوسی.
، دست کشیدن از چیزی، لنجیدن. و رجوع به آختن و آهختن شود. و مصدر دوم یا اسم مصدر آن آهنجش باشد: آهیخت، بیاهنج
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوختن
تصویر هوختن
برکشیدن بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویختن
تصویر ویختن
ویزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میختن
تصویر میختن
شاشیدن بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیختن
تصویر بیختن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جاری کردن و روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیختن
تصویر آهیختن
کشیدن، برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
((تَ))
سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری، پاشیدن، پراکنده ساختن، انداختن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیختن
تصویر بیختن
((تَ))
الک کردن، غربال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیختن
تصویر پیختن
((تَ))
پیچیدن، پخش کردن، افشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهیختن
تصویر آهیختن
((تَ))
آهختن، آختن، برکشیدن، بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ، بلند کردن، برافراشتن، صف کشیدن، راست کردن، قائم کردن، محکم کردن، استوار کردن
فرهنگ فارسی معین
کشیدن، برکشیدن، برافراشتن، بلند کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
Cascade, Cast, Pour, Shed, Spill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascade, jeter, verser, renverser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascada, lanzar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
terjun bebas, melempar, menuangkan, menumpahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
झरना बनाना , फेंकना , डालना , गिराना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
waterval maken, gooien, gieten, morsen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
倾泻 , 扔 , 倒 , 撒 , 溢出
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascata, lanciare, versare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascata, lançar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
kaskadować, rzucać, wlewać, wylewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
каскадувати , кидати , лити , проливати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
kaskadieren, werfen, gießen, vergießen, verschütten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
каскадировать , бросать , лить , проливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
ליצור מפל , לירות , לשפוך , שפוך , לשפוך
دیکشنری فارسی به عبری