جدول جو
جدول جو

معنی هپرازن - جستجوی لغت در جدول جو

هپرازن
تکیه بده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوران
تصویر هوران
(دخترانه و پسرانه)
آفتاب (نگارش کردی: هران)، مرغزار کوچک در کوهستان (نگارش کردی: ههوران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاران
تصویر هاران
(پسرانه)
معرب از عبری، کوه نشین، برادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوراز
تصویر هوراز
(پسرانه)
دوست صمیمی (نگارش کردی: ههوراز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیران
تصویر هیران
(دخترانه)
قرار (نگارش کردی: هران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری از دوستان و یاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
غربال، آردبیز، هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، برای مثال چرخ پنداری بخواهد شیفتن / زآن همی پوشد لباس پروزن (ناصرخسرو۱ - ۱۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار، دو تن که اسرار خود را به یکدیگر بگویند و چیزی از هم پنهان نکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریزن
تصویر پریزن
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غربال، گربال، تنک بیز، غربیل، موبیز، چاولی، تنگ بیز، پرویز، منخل، غرویزن، پریز، آردبیز، پرویزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرازن
تصویر چرازن
حیوان علف خوار در حال چریدن، چرنده، چرا کننده، برای مثال به هر وادی چو رفتندی چرازن / تو گویی موج میزد سیل روغن (جامی - ۱۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکن
تصویر پراکن
پراکندن، پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن، پراگندن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
در حال سپردن
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
با همدیگر مقابل و برابر شدن، یقال: الجبلان یترازنان، ای یتناوحان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقابل. (المنجد). تناوح و تقابل دو کوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چرنده. (آنندراج) (غیاث). چراکننده:
بهر وادی که رفتندی چرازن
تو گوئی موج میزد سیل روغن.
جامی (در صفت گوسفندان یوسف) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ)
مخفف پرویزن است که آردبیز باشد. غربال. هلهال
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ زَ)
پرویزن. پرویز. پریزن. پریز. آردبیز. غربال، هرچیز پرسوراخ و شبکه دار:
چرخ پنداری بخواهد بیختن
زان همی پوشد لباس پروزن.
ناصرخسرو.
و رجوع به پرویزن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زِ)
جمع واژۀ کرزن یا کرزن. (از آنندراج) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ کرزین. (اقرب الموارد). رجوع به کرزن و کرزین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گیاه شاه افسر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نامی است که اروپائیان در قرون وسطی به اعراب میدادند
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیکرتراش فرانسوی، متولد در نویون یکی از بنیادگذاران آکادمی نقاشی و مجسمه سازی فرانسه است (1592- 1660م.)
لغت نامه دهخدا
(رُلْ عَ)
دهی است از بخش نمشیر شهرستان سقز. دارای 180 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و محصولات جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریزن
تصویر پریزن
پرویزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرازن
تصویر تیرازن
شاه افسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجران
تصویر هجران
مفارقت، فرق، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریزن
تصویر پریزن
((پَ زَ))
غربال، الک، هر آلت مشبک و سوراخ سوراخ، پرویزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
((پَ وَ))
پرویزن، هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری
فرهنگ واژه فارسی سره
افراشته
فرهنگ گویش مازندرانی
برپا ساختن، افراشتن، برافراشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا تکیه داده شده، ایستادن به صورت عمود، افراشته
فرهنگ گویش مازندرانی
پلاسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به کره نشستن ماست، آبی که در مشک یا دوشان ریزند تا موجب
فرهنگ گویش مازندرانی
آرام طلب، صلح آمیز، آرام
دیکشنری اردو به فارسی