هم گونه. مانند. همانند: چه برسان پرّنده و چارپای چه همگونۀ دیو مردم نمای. اسدی. ماننده و همگونۀ جد و پدرخویش در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر. ناصرخسرو. ، همرنگ: از آن شد رنگ من همگونۀ برد تو کندی جوی و آبش دیگری برد. فخرالدین اسعد. رخم ز چشمم همچهرۀ تذرو شود چو تیره شب را همگونۀ غراب کنند. مسعودسعد
هم گونه. مانند. همانند: چه برسان پرّنده و چارپای چه همگونۀ دیو مردم نمای. اسدی. ماننده و همگونۀ جد و پدرخویش در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر. ناصرخسرو. ، همرنگ: از آن شد رنگ من همگونۀ برد تو کندی جوی و آبش دیگری برد. فخرالدین اسعد. رخم ز چشمم همچهرۀ تذرو شود چو تیره شب را همگونۀ غراب کنند. مسعودسعد
دو یا چند کس که در زیر سایه یک سقف باشند، دو یا چند کس که اطاق یا خانه آنان متصل یا نزدیک هم باشد همسرایه: ... تا اگر خویشاوند و همسایه درویش داری ازایشان ننگ نداری و با ایشان پیوندی، دو یا چند ناحیه (ده شهر استان کشور) که مجاور یکدیگر باشند، جمع همسایگان: دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت ما مغرور شود... یا همسایه مسیح. آفتاب
دو یا چند کس که در زیر سایه یک سقف باشند، دو یا چند کس که اطاق یا خانه آنان متصل یا نزدیک هم باشد همسرایه: ... تا اگر خویشاوند و همسایه درویش داری ازایشان ننگ نداری و با ایشان پیوندی، دو یا چند ناحیه (ده شهر استان کشور) که مجاور یکدیگر باشند، جمع همسایگان: دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت ما مغرور شود... یا همسایه مسیح. آفتاب