- همبسته
- متحده، متحد
معنی همبسته - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
آلیاژ
آبونه
علاقمند
نامربوط
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
آلیاژ
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
بسته در، مقابل در باز
عاشق دلباخته، دارای تعلق، گرفتار ستمکش، رنجور
مبهم، تلویحا
بهتان و افترا
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
ضد سرباز، پوشیده و نهفته
جامد، جماد، ساختگی و بی اصل
کسی که با دیگری در یک بستر می خوابد، زن و مردی که با هم در یک بستر بخوابند
آنکه یا آنچه دارای پوشش باشد، روپوشیده، برای مثال خوب رویان گشاده رو باشند / تو که روبسته ای مگر زشتی (سعدی - لغت نامه - روبسته)
غلیظ و بسته شده، به هم بسته، چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون و امثال آن ها، برای مثال خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ / زان که خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۷)
ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است، مرتبط، خویش، نزدیک، فامیل، نیازمند، بسته مثلاً زندگی او وابسته به آن قرص بود
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
مربوط، پیوسته
کسی که با دیگری دریک بستر بخوابد همخوابه
کیسه ای که ازپوست نازک دباغی شده حیوانهایی نظیر بز وگ وسفند تهیه می شود
اتصال و ارتباط بین دو چیز، بستگی، پیوند
هم ارزش، برابر، همتراز
((بَ تِ))
فرهنگ فارسی معین
مربوط، منسوب، خویشاوند، مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه، بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند