جدول جو
جدول جو

معنی همبسته - جستجوی لغت در جدول جو

همبسته
متحده، متحد
تصویری از همبسته
تصویر همبسته
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
آلیاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
((هَ بَ تِ))
آلیاژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همبست
تصویر همبست
آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلبسته
تصویر دلبسته
علاقمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم بستک
تصویر هم بستک
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربسته
تصویر دربسته
بسته در، مقابل در باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبسته
تصویر دلبسته
عاشق دلباخته، دارای تعلق، گرفتار ستمکش، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
مبهم، تلویحا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
وحدت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهم بسته
تصویر بهم بسته
بهتان و افترا
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
ضد سرباز، پوشیده و نهفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربسته
تصویر بربسته
جامد، جماد، ساختگی و بی اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بستر
تصویر هم بستر
کسی که با دیگری در یک بستر می خوابد، زن و مردی که با هم در یک بستر بخوابند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبسته
تصویر روبسته
آنکه یا آنچه دارای پوشش باشد، روپوشیده، برای مثال خوب رویان گشاده رو باشند / تو که روبسته ای مگر زشتی (سعدی - لغت نامه - روبسته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبسته
تصویر انبسته
غلیظ و بسته شده، به هم بسته، چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون و امثال آن ها، برای مثال خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ / زان که خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است، مرتبط، خویش، نزدیک، فامیل، نیازمند، بسته مثلاً زندگی او وابسته به آن قرص بود
فرهنگ فارسی عمید
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوط، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بستر
تصویر هم بستر
کسی که با دیگری دریک بستر بخوابد همخوابه
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که ازپوست نازک دباغی شده حیوانهایی نظیر بز وگ وسفند تهیه می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همبستگی
تصویر همبستگی
اتصال و ارتباط بین دو چیز، بستگی، پیوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سکه
تصویر هم سکه
هم ارزش، برابر، همتراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبسته
تصویر انبسته
((اَ بَ تِ))
غلیظ و بسته و سفت شده مانند شیر، ماست، خون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بربسته
تصویر بربسته
((~. بَ تِ))
جعلی، مجعول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلبسته
تصویر دلبسته
((~. بَ تِ))
عاشق، شیدا، گرفتار، ستمکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
((~. بَ تَ یا تِ))
مخفی، پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
((بَ تِ))
مربوط، منسوب، خویشاوند، مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه، بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند
فرهنگ فارسی معین