جدول جو
جدول جو

معنی انبسته

انبسته((اَ بَ تِ))
غلیظ و بسته و سفت شده مانند شیر، ماست، خون
تصویری از انبسته
تصویر انبسته
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انبسته

انبسته

انبسته
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
فرهنگ لغت هوشیار

انبسته

انبسته
غلیظ و بسته شده، به هم بسته، چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون و امثال آن ها، برای مِثال خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ / زان که خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۷)
انبسته
فرهنگ فارسی عمید

نابسته

نابسته
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار

انبیسته

انبیسته
چیز سرد، بر منبر شدن خطیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر بالای منبر رفتن خطیب و واعظ، تورم زخم و بلند شدن جای آن. (از اقرب الموارد) ، بازماندن از کار: انتبر عن الامر، بازماند از آن. (منتهی الأرب، ذیل ’ت ب ر’ از باب انفعال)
لغت نامه دهخدا

نابسته

نابسته
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) :
تن پیلتن را چنان خسته دید
همه خستگیهاش نابسته دید.
فردوسی.
، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار:
وزان زاری و نالۀ خستگان
ببند اندرآیند نابستگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

انبست

انبست
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
فرهنگ لغت هوشیار