غلیظ و بسته شده، به هم بسته، چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون و امثال آن ها، برای مِثال خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ / زان که خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۷)
چیز سرد، بر منبر شدن خطیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر بالای منبر رفتن خطیب و واعظ، تورم زخم و بلند شدن جای آن. (از اقرب الموارد) ، بازماندن از کار: انتبر عن الامر، بازماند از آن. (منتهی الأرب، ذیل ’ت ب ر’ از باب انفعال)
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. فردوسی. ، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار: وزان زاری و نالۀ خستگان ببند اندرآیند نابستگان. فردوسی