جدول جو
جدول جو

معنی هماورد - جستجوی لغت در جدول جو

هماورد
حریف، هم نبرد، نسبت دو نفر با هم که با یکدیگر نبرد کنند، هماویز
تصویری از هماورد
تصویر هماورد
فرهنگ فارسی عمید
هماورد
هریک از دو کس که با یکدیگر جنگ کنند نسبت بدیگری هماورد است حریف رقیب
فرهنگ لغت هوشیار
هماورد
حریف، رقیب
تصویری از هماورد
تصویر هماورد
فرهنگ فارسی معین
هماورد
مسابقه، حریف، رقیب
تصویری از هماورد
تصویر هماورد
فرهنگ واژه فارسی سره
هماورد
حریف، رقیب، معارض، هماور، هم زور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همنواد
تصویر همنواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هماوند
تصویر هماوند
(پسرانه)
از نامهای امروزی زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلگورد
تصویر هلگورد
(پسرانه)
بهترین جلودار (نگارش کردی: ههگورد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماورد
تصویر ماورد
(دخترانه)
ماءالورد، گلاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دماوند
تصویر دماوند
(پسرانه)
دارای دمه و بخار، نام کوهی از سلسله جبال البرز در شمال شرقی تهران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماورد
تصویر ماورد
گلاب، عرق گل، عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وَ)
مخفف هاماوران است که ولایت عربستان و یمن باشد. (انجمن آرا). سراسر ولایت شام و یمن را گویند. (برهان) :
چو شاه هماور به شهراندرون
بیامد بننشست با رهنمون.
فردوسی.
رجوع به هاماوران شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مخفف ماءالورد. گلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گویی که مشاطه زبر فرق عروسان
ماورد همی ریزد باریک بمقدار.
منوچهری.
ماورد و ریحان کن طلب توزی و کتان کن سلب
وز می گلستان کن دو لب آنجا که این چار آمده.
خاقانی.
از اندودن مشک و ماورد و عود
به جودی شده موج طوفان جود.
نظامی.
غبار خط معنبر نشسته بر گل روی
چنانکه مشک به ماورد بر سمن سایی.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 735)
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ)
نواله. (دهار) (مهذب الاسماء). طعامی که از تخم مرغ و گوشت ترتیب دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب است و فیروزآبادی آن را در ذیل ’ورد’ آورده است. (از اقرب الموارد). بزماورد. نواله. لقمۀ قاضی. لقمۀ خلیفه. نرگس خوان. نرگسۀ خوان. نرجس المائده. میسّر. مهنّا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی از طعام که از گوشت و تخم مرغ ترتیب دهند. معرب است و عامه آن رابزمارود گویند. (منتهی الارب). رجوع به المعرب جوالیقی ص 173 و بزماورد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قصبۀ وخش است، شهری است با کشت وبرز و روستاهای بسیار و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
مخفف هم آورد. (انجمن آرا). رجوع به هم آورد شود، به معنی خواجه تاش هم هست که هم صاحب و هم خداوند باشد یعنی دو کس یا بیشتر که یک صاحب و یک خداوند دارند، چه آور به معنی خداوند و صاحب هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گوشت پخته و سبزی و تخم مرغ پخته است که درنان پیچند و با کارد قطعه قطعه کرده و خورند. گوشت پخته و تره و خاگینه باشد که در نان تنک پیچند و مانند نواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و خورند لقمه القاضی قاضی ساندویچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
زمین پشته پشته زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی بسیار مرتفع از سلسله جبال البرز که همیشه از برف و یخ پوشیده شده و واقع است مابین طبرستان و ری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماور
تصویر هماور
حریف رقیب هماورد
فرهنگ لغت هوشیار
از ما الورد گلاب گلاب: گویی که مشاطه زبر فرق عروسان ماورد همی ریزد باریک بمقدار. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماور
تصویر هماور
((هَ وَ))
حریف، رقیب، هماورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماورد
تصویر ماورد
((وَ))
گلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایند
تصویر همایند
دوقلو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همواره
تصویر همواره
مداوم، لاینقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوانورد
تصویر هوانورد
آویاتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همانند
تصویر همانند
امثال، مثلا، شبیه، از قبیل، نظیر، مشابه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم وند
تصویر هم وند
عضو، آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم آورد
تصویر هم آورد
حریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهاورد
تصویر رهاورد
سوقات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همخورد
تصویر همخورد
تطابق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم کرد
تصویر هم کرد
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
حریف، رقیب، معارض، هماورد، هم زور، هم نبرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیر و رو کردن بذر جهت خشکاندن آن، بردن و از آن خود کردن گردو
فرهنگ گویش مازندرانی