جدول جو
جدول جو

معنی همازی - جستجوی لغت در جدول جو

همازی
شراکت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوازی
تصویر هوازی
ناگاه، ناگهان، بی خبر، غفلتاً، برای مثال به مهمان هوازی شاد گردم / ز بند رنج و غم آزاد گردم (فرخی - ۴۵۳)
موجودی که برای زنده ماندن احتیاج به اکسیژن هوا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
غماز بودن، سخن چینی، برای مثال میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲ - ۵۱۸)، ناز و عشوه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، هم رتبه، هم قدر
فرهنگ فارسی عمید
(غَمْ ما)
وشایت. (مقدمه الادب زمخشری). غماز بودن. سخن چینی. غمز. نمیمه. رجوع به غمّاز شود:
چو مشک عشق توغماز من شد ای دل و جان
بدیع نبود از مشک و عشق غمازی.
سوزنی.
کسی چه عیب کند مشک را بغمازی ؟
ظهیر فاریابی.
از قمر اندوخته شب بازیی
وز سحر آموخته غمازیی.
نظامی.
نی مرااو تهمت دزدی نهد
نی مهارم را به غمازی دهد.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کلی و همگی. (انجمن آرا). همگی و تمامی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام یونانی شهری از چترپتی کاپادوکیه، و این شهر مسقطالرأس استرابن است، و امروز به آماسیه مشهور است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به همان که ظاهراً قریه ای است در عراق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همال بودن (شدن). قرین شدن. همطرازی. برابری:
فرزند ضیاءالدین کز همت والا
خورشید فلک را نپسندد به همالی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هََ ذی ی)
شتر تیزرو و سبک رفتار، شتابی، سختی گرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رجوع به همایی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شریک بودن. همباز بودن. انبازی. شرکت. رجوع به همباز شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
زیست کننده در هوا. این ترکیب اخیراً در کتاب های زیست شناسی به معنی هر موجودی که برای ادامۀ زندگی نیازمند هوا باشد به کار رفته است
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نام یکی از دهستانهای بخش ششتمد شهرستان سبزوار که تابستانی گرم و آبهایی تلخ و شور دارد. به علت دوری از مرکز شهر اغلب کمینگاه سارقان است. آبادیها در میان تپه ماهورها واقع شده است. تعداد قراء آن 23 و سکنۀ آن 8950 تن است. زراعت قابل ملاحظه ندارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
معلوم نیست که مولدش کجاست. اکثر عمر خود را در عراق گذراند. یک بار به خراسان سفر کرد. مردی کم سخن بود و این مطلع از اوست:
جانا منم ز دست فراق تو مرده ای
خون در تنم نمانده چو نار فشرده ای.
(از مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی ص 120 از ترجمه فارسی).
وی از معاصران نوایی و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به نماز. (ناظم الاطباء)، آنچه مربوط به نماز است. (فرهنگ فارسی معین)، شخص نمازگزارنده و آنکه پیوسته نماز می گزارد. (ناظم الاطباء). اهل نماز و طاعت. مؤمن. مقدس:
خصیۀ مرد نمازی باشد این.
مولوی.
، پاک. پاکیزه. لایق و سزاوار نمازگزارنده. (ناظم الاطباء). طاهر. شسته. پاک. قابل نماز خواندن با آن. (فرهنگ فارسی معین). مطهر. پاک. (یادداشت مؤلف) :
چون نمازی و چون حلال بود (جامۀ ژنده)
آن مرا جوشن جلال بود.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین).
ز شبنم سبزه نورس نمازی
به هم چون دایه و کودک به بازی.
ملاطغرا (از آنندراج).
، درست. صحیح. (یادداشت مؤلف) :
توئی نماز مرا قبله و اگر از من
جزاین سخن شنوی آن سخن نمازی نیست.
امیرحسن دهلوی (از آنندراج).
چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوزوگدازم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از مازی
تصویر مازی
ستمگر، ناسازگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، همقدر
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه دارای جثه ای نستا درشت است. پرهای فوقانی و پشت آن خاکستری مایل به سفید و رنگ سینه زردمایل به حنایی است و در بالای سر چند عدد از پرها قدری بلندتر و از دو طرف تشکیل دو بر آمدگی را میدهد و در زیر منقارش نیز قمستی از پر هارشد بیشتری دارند که زیبایی خاص باین پرنده میدهند. هما با آنکه در طبقه بندی جزو پرندگان شکاری است غذای آن فقط استخوان است هما استخوانها را از زمین ربوده و از بالا بر روی صخره ها رها میکند و پس از قطعه قطعه شدن می خورد. هما عقاب استخوان خوار. توضیح قدما این مرغ را موجب سعادت میدانستند و می پنداشتند که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند. توضیح، (شاهین عقاب) که مظهر فره کیانی است طبق مندرجات زامیادیشت، علم ونشانی که بر سر آن صورت همای نقش کرده باشند. توضیح الف - یکی ازمعانی همای را در شاهنامه فردوسی درفشی که صورت عقاب بر آن منقوش است (درفش عقاب نشان) آورده بموارد مختلف اشاره کرده است ازجمله: هر آن کس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود همه بر گذشتند زیر همای سپهبد همی داشت بر پیل جای. (شا) باید دانست که عقاب زرین نشانه علم ایران بود و در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهیرگشوده ودرسرنیزه بلندی برافراشته بهمه نموداربود، نقش همای برروی درفش وچترشاهی: جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد از همای چتر گردون سای تو. (حافظ)، نامی است از نامهای زنان. یا همای بیضه دین. محمدرسول الله صلی الله علیه وآله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماز
تصویر هماز
سخن چین، آک نهنده، بد گوی سخن چین عیب کننده: (ویل لکل همزه بهرزبان بدبود همازرالمازراجزچاشنی نبوددوا) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوازی
تصویر هوازی
بیکبار، ناگاه، بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همارزی
تصویر همارزی
برابری ارزش دو یا چندچیز هم نرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همسازی
تصویر همسازی
موافقت، هم نسبتی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نماز آنچه مربوط به نماز است، نمازگزار: صافات... فرشتگان... صف بسته مانندنمازیان، طاهر شسته پاک (قابل نماز خواندن با آن) : دید وقتی یکی پراگنده زنده ای زیر جامه ژنده گفت: این جامه سخت خلقانست گفت: هست آن من چنین زانست... چون نمازی و چون حلال بود آن مرا جوشن جلال بود. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
سخن چینی غمز نمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوازی
تصویر هوازی
((هَ))
ناگاه، ناگهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایی
تصویر همایی
((هُ))
همای بودن، مانند هما بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همبازی
تصویر همبازی
انبازی، همتایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمازی
تصویر نمازی
نماز گزارنده، پاک، پاکیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمازی
تصویر غمازی
((غَ مُ))
سخن چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوازی
تصویر هوازی
اکسیژنه، آیروبیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همادی
تصویر همادی
کلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همارزی
تصویر همارزی
اکیوالانس
فرهنگ واژه فارسی سره
پا، هم سال، هم سن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکانی که در آن به صورت انبوه سرخس روید
فرهنگ گویش مازندرانی