جدول جو
جدول جو

معنی هلق - جستجوی لغت در جدول جو

هلق
(قَ عَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلق
تصویر فلق
(پسرانه)
سپیده صبح، فجر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلق
تصویر غلق
کلام مشکل و مبهم، مغلق، شخص بدخو و خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علق
تصویر علق
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرا
مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته
در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی
خون، خون بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذلق
تصویر ذلق
تیز، تیز زبان، زبان آور، فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلق
تصویر زلق
خارج کردن منی با دست، استمنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلا
تصویر هلا
حرف ندا به معنای ای، ایا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلق
تصویر دلق
خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
قفل یا کلون در، در بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلق
تصویر حلق
حفره ای مخروطی شکل در پشت زبان که بین مری و دهان قرار دارد، گلو، نای
تراشیدن مو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علق
تصویر علق
هر چیز خوب و گران مایه، نفیس و گران مایه از هر چیز
علق مضنه: چیزی گرانمایه که به آن بخل می ورزند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَیْ یُ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَم م)
مهتر سطبراندام ضخم خداوند شتران، مرد بسیارخوار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فروخورنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ قِ)
بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ لَ)
دهی است از دهستان فراهان پایین بخش فرمهین شهرستان اراک. واقع در 24هزارگزی جنوب فرمهین. دارای 149 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ قا)
نوعی دویدن همچو ولقی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
مرد گرانجان سطبراندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هلغف شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
گرسنگی سخت. شدید از گرسنگی و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد گوشتناک. (منتهی الارب). مرد پرگوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
جوع هلقت، گرسنگی شدید. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
مرد بانگ و فریاد کننده و دلتنگ و بی قرار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / بِ لِ / بُ لُ)
زن سخت سرخ.
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
سختی و بلا. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بهلقه شود، خراب و پریشان کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خراب کردن. بی ترتیب کردن. آشفته ساختن. (فرهنگ فارسی معین) :
گر باد فتنه هر دو جهان رابهم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست.
حافظ.
حل رموز عشق در اوراق محنت است
بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم.
طالب آملی (از آنندراج).
- دل بهم زدن، غثیان و تهوع باشد:
هر دخل که بی جاست بهم زد دل ما را
همچون مگس افتاد در آش سخن ما.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
، مالی یا اموالی بهم زدن، دم و دستگاه بهم زدن. قدرتی بهم زدن. بحاصل کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
، باطل کردن، منحل کردن (جمعیت حزب و غیره) ، قهر کردن با کسی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفریدن، ایجاد و احداث کردن مردمان، مردم خوی، طبع، نهاد، مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلق
تصویر شلق
زدن، شکافتن اندامی را، تخم سوسمار مار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلق
تصویر بلق
در بگشادن، واگشادن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو، حلقوم، مجرای غذا در بیخ دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الق
تصویر الق
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
غیاث این واژه را جلق آورده و آن را تازی نمی داند زلغ چل زنی سر تراشیدن، خنده دندان نمای -1 ارضا کردن غریزه جنسی بوسایلغیر طبیعی، عملی که بوسیه آن بطور غیر طبیعی ارضا غریزه جنسی واقناع لذات شهوانی میشود. این عمل را ممکنست جوانان توسط دست یا وسایل دیگر در خفا انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلق
تصویر زلق
لغزیدن، خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفرینش، مردم، نو آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو
فرهنگ واژه فارسی سره