زشت، زبون، ابله و نادان. (برهان). ابله و نادان که زود فریفته شود. (اسدی) : که یارد داشت با او خویشتن راست نباید بود مردم را هزاکا. دقیقی. همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی. ، شخصی که زود فریفته شود و بازی خورد. (برهان). غره. گول. (یادداشت به خط مؤلف)
زشت، زبون، ابله و نادان. (برهان). ابله و نادان که زود فریفته شود. (اسدی) : که یارد داشت با او خویشتن راست نباید بود مردم را هزاکا. دقیقی. همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم. اسدی. ، شخصی که زود فریفته شود و بازی خورد. (برهان). غره. گول. (یادداشت به خط مؤلف)
عدد اصلی برابر با ده صدتا، عدد «۱۰۰۰»، یک ریال نوعی بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ چمن، زندباف، صبح خوٰان، زندلاف، شباهنگ، هزاران، شب خوٰان، بوبردک، فتّال، زندواف، هزاردستان، هزارآوا، عندلیب، زندوان، بوبرد، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
عدد اصلی برابر با ده صدتا، عدد «۱۰۰۰»، یک ریال نوعی بُلبُل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مُرغِ چَمَن، زَندباف، صُبح خوٰان، زَندلاف، شَباهَنگ، هِزاران، شَب خوٰان، بوبَردَک، فَتّال، زَندواف، هِزاردَستان، هِزارآوا، عَندَلیب، زَندوان، بوبُرد، مُرغ خوُش خوٰان، مُرغِ سَحَر
بسیارهزل. (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی، مسخره. بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد: بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند. (مجمل التواریخ و القصص)
بسیارهزل. (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی، مسخره. بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد: بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند. (مجمل التواریخ و القصص)
دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
در عربی صیغۀ مبالغه از مادۀ هتک بسیار پرده در. (ناظم الاطباء). و در فارسی، آنکه پرده از کارهای پوشیدۀ مردمان بر می دارد و عیبهای نهفتۀ مردم را فاش میکند. (ناظم الاطباء). پرده در، یعنی کسی که پرده از راز مردم بدرد. (آنندراج) (غیاث). آبدهان، مرد پلید و بیشرم. (ناظم الاطباء)
در عربی صیغۀ مبالغه از مادۀ هتک بسیار پرده در. (ناظم الاطباء). و در فارسی، آنکه پرده از کارهای پوشیدۀ مردمان بر می دارد و عیبهای نهفتۀ مردم را فاش میکند. (ناظم الاطباء). پرده در، یعنی کسی که پرده از راز مردم بدرد. (آنندراج) (غیاث). آبدهان، مرد پلید و بیشرم. (ناظم الاطباء)
تارک سر. (لغت فرس اسدی) (برهان) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان) (انجمن آرا). چکاد. هپاک: یکی گرز زد ترک را بر هباک کز اسب اندرآمد همانگه به خاک. فردوسی. زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک. طیان مرغزی. کسی که سر ننهد بر خط متابعتت به تیغ حادثه بشکافدش زمانه هباک. منصور شیرازی (از فرهنگ نظام). ، میان سر. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) ، قلۀ کوه، مادۀ ملونۀ لاک. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
تارک سر. (لغت فرس اسدی) (برهان) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان) (انجمن آرا). چکاد. هپاک: یکی گرز زد ترک را بر هباک کز اسب اندرآمد همانگه به خاک. فردوسی. زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک. طیان مرغزی. کسی که سر ننهد بر خط متابعتت به تیغ حادثه بشکافدش زمانه هباک. منصور شیرازی (از فرهنگ نظام). ، میان سر. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) ، قلۀ کوه، مادۀ ملونۀ لاک. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)