- هزال
- بسیار شوخ، بسیار شوخی کننده
معنی هزال - جستجوی لغت در جدول جو
- هزال
- لاغری لوده شوخ خنده ساز، یاوه گوی لاغری، مقابل سمن فربهی چاقی کسی که بسیارمزاح کند: (مرد شیرین سخن هزال بود)
- هزال ((هُ))
- لاغری
- هزال ((هَ زّ))
- بسیار شوخی کننده
- هزال
- لاغری، لاغر بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شوخی و مزاح، خوش طبعی
شوخی لاغی
دیرینگیها
کمان
جمع ازل، دیرینگی ها، جمع ازل ازلها دیرینگیها
جمع جزل، هیزم ها هیمه ها
ابر بارنده، بارانی که به شدت فروریزد
فرود آمدن در میدان نبرد برای جنگ کردن
لاغر، انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
مزله ها، جاهای لغزیدن، لغزشگاه ها، جمع واژۀ مزله
کسی که زود فریب بخورد و فریفته شود، ابله، نادان، برای مثال که یارد داشت با او خویشتن راست؟ / نباید بود مردم را هزاکا (دقیقی - ۹۵) ، زبون
ماه از شب اول ماه قمری تا سه شب که در آسمان به شکل کمان دیده می شود، ماه نو
هلال احمر: مؤسسه ای خیریه در کشورهای اسلامی، با تاسیسات امدادی و درمانی که به آسیب دیدگان و زخمی شدگان جنگ و دیگر نیازمندان کمک می کند
هلال احمر: مؤسسه ای خیریه در کشورهای اسلامی، با تاسیسات امدادی و درمانی که به آسیب دیدگان و زخمی شدگان جنگ و دیگر نیازمندان کمک می کند
همتا، برابر، مثل ومانند، همسر، انباز، همکار، دوست، قرین
ازل ها، آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی، زمان بی ابتدا، جمع واژۀ ازل
عدد اصلی برابر با ده صدتا، عدد «۱۰۰۰»، یک ریال
نوعی بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ چمن، زندباف، صبح خوٰان، زندلاف، شباهنگ، هزاران، شب خوٰان، بوبردک، فتّال، زندواف، هزاردستان، هزارآوا، عندلیب، زندوان، بوبرد، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
نوعی بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ چمن، زندباف، صبح خوٰان، زندلاف، شباهنگ، هزاران، شب خوٰان، بوبردک، فتّال، زندواف، هزاردستان، هزارآوا، عندلیب، زندوان، بوبرد، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
مفرد واژۀ غزلان، در علم زیست شناسی نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه و چشمان درشت، کنایه از معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا، برای مثال غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهویی شیری گرفته (نظامی۲ - ۱۷۰) ، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱ - ۳۴) ، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی
آهو بره ریسنده
جمع مزله، لغزش ها لغزشگاه ها جمع مزله
فرود آمدن: از بارگی فرود آمدن: برای جنگ پیاده سرما خوردگی چایمان فرودآمدن درمعرکه جنگ برای جنگیدن
جگن دوخ طاوسی سفید
کسب کننده و ورزنده حیله ساز
لطیفه و بذله گو
لاغر
نادان که زوردفریفته شود ابله: (که یاردداشت اوباخویشتن راست نبایدبود مردم راهزاکا) (لفااق. 253 ر {صحاح الفرس) توضیح این کلمه مخفف (هراک) هرک است
تک، تنها
پارسی تازی گشته هزار آوا هزار دستان عددی اصلی معادل ده بارصد: الف: (دراین ورطه کشتی فروشد هزار که پیدانشد تخته ای برکنار) (سعدی)، هزاردستان هزارآواز. توضیح در فرهنگها هزاروهزارآوا راعندلیب وبلبل دانسته اند. اماازقول بیرونی وبیت ذیل بر میاید که (هزار) جزعندلیب (بلبل) است: (صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست عندلیبان راچه پیش آمد هزاران راچه شدک) (حافظ) وشاید هزارومرکبات آن دراصل بنوعی ازبلبل اطلاق میشده، بازی چهارم ازهفت بازی نردده هزارده هزاران هزاران داوهزار