جدول جو
جدول جو

معنی غزال

غزال
مفرد واژۀ غزلان، در علم زیست شناسی نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه و چشمان درشت، کنایه از معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا، برای مثال غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهویی شیری گرفته (نظامی۲ - ۱۷۰)، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱ - ۳۴)، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
تصویری از غزال
تصویر غزال
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غزال

غزال

غزال
ریسمان تاب، ریسمان باف، ریسمان فروش، جمع غزالون، غزالین
غزال
فرهنگ فارسی معین

غزال

غزال
ریسمان فروش. ج، غزالون. (مهذب الاسماء). ریس فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). غزل فروش. (سمعانی). ریسمان گر. ریسمان باف. (دهار). چرخ تاب
لغت نامه دهخدا

غزال

غزال
فاسی اندلسی (متوفی به سال 1777م). کنیۀ او ابوالعباس و متصدی مخزن محرمانه در ’مغرب’ بود. او را به سوی کارلوس پادشاه اسپانیا فرستادند تا اسرای مسلمانان را آزاد کند (1766م.) و با گروهی از اسپانیائیها که به مراکش می آمدند از مادرید برای آزاد کردن اسرای مسیحیان برگشت. وی در ’فاس’ در گذشت. او راست: کتاب ’نتیجه الاجتهاد فی المهادنه و الجهاد’ که جزء مخطوطات پاریس است. (از اعلام المنجد)
موسوی. او راست: کتاب ’کفایه الطالب فی الاحکام الفلکیه’ ترجمه به عربی، که در مطبعه العصر التاسع عشر به سال 1892 میلادی به چاپ رسیده و دارای 248 صفحه است و در آخرکتاب ارجوزه ای درباره احکام فلکی از شیخ علی بن ابی رجال چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1408)
لغت نامه دهخدا

غزال

غزال
قاص ّ، یکی از قصه گویان است که جاحظ در البیان و التبیین سخنی از وی به نقل از ابوعبدالعزیز آورده است. رجوع به البیان و التبیین ج 2 چ مصر ص 253 شود
لغت نامه دهخدا

غزال

غزال
آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبرۀ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج، غِزلَه، غِزلان. (منتهی الارب) (آنندراج). فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج). آهوبره. (غیاث اللغات). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزاله. (مهذب الاسماء). آهوی ماده است وی را شاخ نبود. بسیار زیرک و باهوش و تندرو و مستقیم الاقدام است. (قاموس کتاب مقدس). ظبی. (اقرب الموارد). دُرقَس رجوع به آهو شود. حکیم در تحفه آرد: غزال را به فارسی آهو و به ترکی جیران نامند وبچۀ آن را تا 6 ماه طلی و از 6ماه تا سه سال خشف، و تا 6 سال را ظبی گویند. در آخر دوم گرم و خشک، و از سایر گوشتهای شکار اقرب به مزاج انسان است و موافق مرطوبین و مبرودین و سریعالهضم و مجفف و قلیل الغذاء میباشد و جهت خفقان و یرقان و فالج و امراض بارده نافع است. و طلای خون آن موجب درازی موی و نشستن بر روی پوست آن جهت گریختن هوام، و تعلیقش جهت سپرز نافع، و گوشت آن مصدع و کباب آن مورث قولنج است و مصلحش ترشیها و سکنجبین میباشد وسرگین وی بسیار جالی و طلای مطبوخ آن در سرکه جهت اورام بلغمی و تهیج مفید است. و آهوی چین که مشک از آن به هم میرسد، بسیار سیاه و در پشت آن خط سفیدی و شاخ منحنی است و این شاخ به قدری دراز است که به دنبالۀ وی میرسد و آن گرمتر و خشکتر از سایر اصناف آهو است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و داود ضریر انطاکی گوید: غزال نام جانوری بری است و این اسم عرفاً به همه انواع آن اطلاق میشود ولی در حقیقت نام نوع بزرگ سال آن است. غزال عموماً طبیعت نافری دارد و کمتر اهلی میشود. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1ص 252) :
مر باز جهان را به تن تذروی
مر یوز طمع را به دل غزالی.
ناصرخسرو.
از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش.
خاقانی.
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.
خاقانی.
جلوه گر از حجلۀ گلها شمال
گل شکر از شاخ گیاهان غزال.
نظامی.
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی.
نظامی.
پیرسگانی که چو شیران چرند
گرگ صفت ناف غزالان درند.
نظامی.
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال.
سعدی.
چه دستان با تو درگیرد چه روباه
که از مردم گریزان چون غزالی.
سعدی.
باش که وقت مشیب صید غزالان شوی
ای که زنی در شباب پنجه به شیر عرین.
قاآنی.
، مجازاً به معنی معشوقه و معشوق. زن زیبارو:
غزال و غزل هردوان مر ترا
نجویم غزال و نگویم غزل.
ناصرخسرو.
غزالی مست شمشیری گرفته
به جای آهوی شیری گرفته.
نظامی.
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده.
نظامی.
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی.
سعدی.
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
، آفتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شعاع آفتاب، نوایی است از موسیقی، دم الغزال، گیاهی است مانند ترخون تند، زبان گز که دختران بدان دست را سرخ نگارین کنند. (منتهی الارب). نبات کالطرخون حریف تخطط الجواری بمائه مسکّا فی ایدیهن حمراً. (اقرب الموارد). رجوع به دم و ترکیب های آن شود.
- کعب الغزال، حلوایی بود مانند قراقروت، که به فارسی رسته گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی ذیل رسته). رجوع به رسته و کعب شود.
- کعب غزال، رجوع به کعب الغزال شود:
ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده ست
حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال.
رفیع الدین لنبانی
لغت نامه دهخدا

غزال

غزال
یکی از سه وادی است که میان گریوۀ هرشی و جحفه قرار دارد. (از معجم البلدان) ، وادیی است از آن خزاعه. (منتهی الارب) (آنندراج). وادیی است در ناحیۀ شمنصیر و ذروه، که چاههایی دارد و مختص قبیلۀ خزاعه است. کثیر درباره شتری گوید:
قلن عسفان ثم رحن سراعاً
طالعات عشیه من غزال
قصد لفت و هن متسقات
کالعدولی لاحقات التوالی.
(از معجم البلدان).
، قرن... پشته ای است دشوارگذار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا