جدول جو
جدول جو

معنی هرسبان - جستجوی لغت در جدول جو

هرسبان
(هَُ رِ)
دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری هوراند و 41 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. جایی کوهستانی. معتدل و دارای 135 تن سکنه است. محصول عمده اش غلات، برنج، پنبه، سردرختی و کار مردم زراعت و گله داری و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
(پسرانه)
مرد افکن، شکست ناپذیر، شیر، دلیر، شجاع، نام پادشاه سلجوقی، نام پسر مسعود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
(پسرانه)
حاکم شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسمان
تصویر ارسمان
(پسرانه)
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
(دخترانه)
دارای محبت و عاطفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرزبان
تصویر مرزبان
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسدبان
تصویر رسدبان
پایور شهربانی نظیر ستوان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
گیاهی فاقد شکوفه و گل که در حوالی کوفه می روید، عشقه، سیان، پرسیان، پرشیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
حیوان شیر، کنایه از شجاع، برای مثال آنچه منصب می کند با جاهلان / از فضیحت کی کند صد ارسلان (مولوی - ۵۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
در حال غرنبیدن، غرنبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیسبان
تصویر سیسبان
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و تخم هایی به رنگ زرد یا سیاه که در طب قدیم برای تقویت معده و معالجۀ اسهال به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
حاکم و نگهدارندۀ شهر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رَ)
هرسی. نام یکی از دهات کلارستاق تنکابن بوده است. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 145 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
محافظ خرس. نگاهبان خرس، نگاهدارندۀ خرس. (از آنندراج) :
بوسه بر آن لب که زند خرسبان.
خسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تخته ای که در جلوی جوی و نهر نهاده باشند برای کم و بیش کردن آب و نیز برای بازداشتن ازفرودآمدن سنگ و امثال آن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رِ نَ)
دهی است از دهستان ماربین اصفهان که در 3 هزارگزی باختر سده و در کنار راه شوسه قرار دارد. جایی است جلگه و معتدل و دارای 1431 تن سکنه. از زاینده رود مشروب میشود و محصول عمده اش غله، پنبه، صیفی، میوه، تنباکو و کار مردم زراعت است. زنان کرباس بافی می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
گریختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتافتن در راه رفتن، دور شدن در زمین، غرق شدن در کاری. (اقرب الموارد) ، نیمۀ میخ فروشدن به زمین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مرزبان، حاکم و نگهدارنده شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابان
تصویر غرابان
کلاغه ها دو سر بخش بالای ران زیر سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای که جلوجوی ونهرنهندبرای کم وبیش کردن آب ونیزبرای بازداشتن ازفرودآمدن سنگ وامثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هربان
تصویر هربان
گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرستان
تصویر شهرستان
شهر بزرگ با توابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیسبان
تصویر سیسبان
تخم گیاه پنج انگشت است که آن را حب الفقد نیز نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشبان
تصویر سرشبان
مهتر چوپانان، رئیس شبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
زبان آور، خوش بیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسبان
تصویر خرسبان
نگهبان خرس
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی درنده شیر شیر، دلیر، یکی از ویژه نام های ترکی است شیر درنده، شیر، مجازاًمرد شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
غرنبنده، در حال غرنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزبان
تصویر هرزبان
((هَ))
تخته ای که جلو جوی و نهر نهند برای کم و بیش کردن آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرسپان
تصویر نرسپان
اشتباه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مامور پلیس، پلیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
ترجمان، مترجم
فرهنگ واژه فارسی سره
ریسمان، طناب
فرهنگ گویش مازندرانی
بایستان، امر متوقف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی