جدول جو
جدول جو

معنی هرزبان

هرزبان((هَ))
تخته ای که جلو جوی و نهر نهند برای کم و بیش کردن آب
تصویری از هرزبان
تصویر هرزبان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با هرزبان

هرزبان

هرزبان
تخته ای که جلوجوی ونهرنهندبرای کم وبیش کردن آب ونیزبرای بازداشتن ازفرودآمدن سنگ وامثال آن
فرهنگ لغت هوشیار

هرزبان

هرزبان
تخته ای که در جلوی جوی و نهر نهاده باشند برای کم و بیش کردن آب و نیز برای بازداشتن ازفرودآمدن سنگ و امثال آن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

مرزبان

مرزبان
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مِثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
مرزبان
فرهنگ فارسی عمید

گرزبان

گرزبان
دارنده گرز گرزدار: چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن گرزبان
فرهنگ لغت هوشیار

هرزمان

هرزمان
هر وقت، هر ساعت: (آنکه مدام شیشه ام ازپی عیش داده است شیشه ام ازچه میبردپیش طبیب هرزمان) (حافظ)
هرزمان
فرهنگ لغت هوشیار