- هراسیدن
- وحشت کردن
معنی هراسیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- هراسیدن
- واهمه کردن
- هراسیدن ((هَ دَ))
- وحشت کردن، ترسیدن
- هراسیدن
- ترسیدن، واهمه کردن،
برای مثال بنایی که محکم ندارد اساس / بلندش مکن ور کنی زاو هراس (سعدی۱ - ۹۸)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
استفراغ کردن
ترسانیده شده، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع
وحشت زده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع
خشکیدن و بی رنگ شدن لب از ضعف یا از ترس
استفراغ، بالا آوردن غذای خورده شده از معده، قی کردن، غذای بالاآورده شده از معده
قی کردن استفراغ کردن
ترسیده بیم داشته
خشک شدن و کم رنگ شدن (لب)
بیم داشتن هراسیدن: (من باتوبدی هیچ ندارم زبدیها چیزی نتوان گرتو همی هاس می هاس خ) (لفا)
تورم کردن، ورم کردن
باد کردن ورم کردن تورم
گفتن، لائیدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
رسیدن واصل شدن، آمدن، فراهم شدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
تماس گرفتن
اثر گذاشتن، تاثیر کردن، اثر کردن
آراستن
آراستن
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
وا رسی کردن
لامسه کردن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
از روی ناز و وقار راه رفتن
خراش دادن
تراوش کردن
صدا کردن در شکافتن
خراشیدن و پاک کردن