جدول جو
جدول جو

معنی هراسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

هراسیدن
ترسیدن، واهمه کردن، برای مثال بنایی که محکم ندارد اساس / بلندش مکن ور کنی زاو هراس (سعدی۱ - ۹۸)
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
فرهنگ فارسی عمید
هراسیدن
(نِ نِ / نَ دَ)
ترسیدن. بیم داشتن. هراس داشتن. بشکوهیدن. (یادداشت به خط مؤلف). ترسیدن و واهمه کردن باشد. (برهان) :
کز بیم ناوک تو به مغرب به روزو شب
اندر تن عدو بهراسد همی روان.
فرخی.
هنگام مدح او دل مدحت کنان او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری.
فرخی.
سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید وهراسید و اندررمید.
اسدی.
به ایرانیان گفت گردان چین
هراسیده اند از شما روز کین.
اسدی.
مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا میگریزم.
خاقانی.
جان در کنف شاهست از حادثه نهراسد
عیسی زبر چرخست از دار نیندیشد.
خاقانی.
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام.
نظامی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.
نظامی.
خرد بخشید تا او را شناسیم
بصارت داد تا هم زو هراسیم.
نظامی.
از عقوبت آخرت نهراسد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
هراسیدن
واهمه کردن
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
هراسیدن
((هَ دَ))
وحشت کردن، ترسیدن
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
فرهنگ فارسی معین
هراسیدن
وحشت کردن
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
هراسیدن
ترسیدن، متوحش شدن، مرعوب شدن، وحشت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ، بالا آوردن غذای خورده شده از معده، قی کردن، غذای بالاآورده شده از معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
ترسانیده شده، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواسیدن
تصویر هواسیدن
خشکیدن و بی رنگ شدن لب از ضعف یا از ترس
فرهنگ فارسی عمید
(نَرْ رَ / رِ بَ وَدَ)
سوختن از بی آبی و تشنگی. (یادداشت مؤلف) ، پژمرده و گندمگون شدن. کم خون گردیدن چنانکه لب از بیماری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ کَ/ کِ دَ)
شکوفه افتادن کسی را. قی کردن. استفراغ کردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هراش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
هراسیدن. بیم کردن. ترسیدن. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
من با تو به دل هیچ ندارم ز بدیها
چیزی نتوان گر تو همی هاسی می هاس.
(از لغت فرس ص 201)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
ترسیده. بیمناک. (یادداشت به خط مؤلف).
- هراسیده دل، آنکه دلش نگران و ترسان است. به دل ترسان:
که تا پیل گردد هراسیده دل
نیارد نهادن پی از سوی گل.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ تَ)
هراسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به هراسیدن شود
لغت نامه دهخدا
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
وا رسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراییدن
تصویر آراییدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرائیدن
تصویر آرائیدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دررسیدن
تصویر دررسیدن
رسیدن واصل شدن، آمدن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
باد کردن ورم کردن تورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاسیدن
تصویر هاسیدن
بیم داشتن هراسیدن: (من باتوبدی هیچ ندارم زبدیها چیزی نتوان گرتو همی هاس می هاس خ) (لفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواسیدن
تصویر هواسیدن
خشک شدن و کم رنگ شدن (لب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
ترسیده بیم داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
قی کردن استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاسیدن
تصویر هاسیدن
((دَ))
هراسیدن، بیم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواسیدن
تصویر هواسیدن
((هَ دَ))
ترکیدن، خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
((هَ دِ))
ترسیده، ترسانیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
تورم کردن، ورم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، مرعوب، وحشت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد