جدول جو
جدول جو

معنی هرء - جستجوی لغت در جدول جو

هرء
(قَ مَ صَ)
بسیار فحش یا زشت گفتن یا بسیار خطا کردن در سخن، سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. یا کشتن سرما کسی را، سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب). نیک پختن گوشت چنانکه از هم باز شود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک پخته شدن گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هرء
(هَُ رَءْ)
مرد بسیارسخن و بیهوده گوی. (منتهی الارب). هذّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هذو و هذاء شود
لغت نامه دهخدا
هرء
(قَ عَ)
نیک پخته شدن گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرم
تصویر هرم
جسم مخروطی شکل که قاعدۀ آن مثلث یا مربع یا کثیر الاضلاع باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک راس مشترک منتهی شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرا
تصویر هرا
گلوله ها و میخ های طلا و نقره که در زین و برگ اسب به کار ببرند، برای مثال از بهر جنیبتان بالا / نی طوق آید ز من نه هرا (خاقانی۱ - ۲۷)، ز حدّ بیستون تا طاق گرا / جنیبت ها روان با طوق و هرا (نظامی۲ - ۳۰۲)
بانگ و آواز مهیب، فریاد سهمناک، بانگ جانور درنده، برای مثال نه آوای مرغ و نه هرای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد (فردوسی - ۳/۳۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرم
تصویر هرم
پیر، فرتوت، کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرچ
تصویر هرچ
املای دیگر واژۀ هرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرس
تصویر هرس
بریدن شاخه های زاید درخت
هرس کردن: در کشاورزی هرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرم
تصویر هرم
بسیار پیر و کهن سال شدن، پیری، فرتوتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هره
تصویر هره
لیخنیس، گیاهی خودرو سمی با با گل های بنفش و غوزه ای شبیه غوزۀ خشخاش با دانه های سیاه و تلخ کوچک که در کشتزار جو و گندم می روید، هربنگ، لیخنس، لخنیس
مقعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرب
تصویر هرب
فرار کردن، گریختن، کلان سال شدن، پیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرز
تصویر هرز
آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچ ومهره یا چاقو، بی فایده، بی مصرف، گیاه بی مصرف که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرت
تصویر هرت
بدون قاعده، بدون نظم، بدون قانون مثلاً شهر هرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرد
تصویر هرد
زردچوبه، غدۀ زیرزمینی و زرد رنگ گیاهی علفی با برگ های بیضی شکل به همین نام که به عنوان ادویه و دارو مصرف می شود، این غده ها در اطراف ساقۀ زیرزمینی تولید می شود، زرچوبه، دارزرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرس
تصویر هرس
تیری که در سقف خانه به کار ببرند، چوب پوشش خانه
فرهنگ فارسی عمید
کنور انبار گندم چون خواهندکسی را بخواری بیرون کنند این لفظ رابرزبان رانند: (هری برو معزولی)، آوازخنده: (هری بریشمون خندید) آوازپنهانی دل درحالت ترس و نگرانی (دلم هری ریخت) یا هری (تو ریختن دل)، اضطراب ونگرانی شدید و ناگهانی را میرساند. این ترکیب به صورت (خری پایین ریختن دل) نیز استعمال می شود اماخودکلمه (هری) برای هرنوع سقوط ناگهانی وشدید ممکن است استعمال شود کامیون پراز آجرچپه شد وآجرهاهری ریخت پایین. یا هری (زدن بخنده)، هرهرخندیدن، گاهی بصورت کلمه تحقیربرای راندن وبیرون کردن اشخاص به کارمیرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرس
تصویر هرس
کوبیدن چیزی را گویند و بمعنی پوشش خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرش
تصویر هرش
دفعه مره. یایک هرش. یک دفعه یک بار: (یک هرش باید بریم (برویم) آنجا یک هرش هم برگردیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرک
تصویر هرک
احمق بی عقل هرکس هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگ
تصویر هرگ
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
در اصطلاح هندسه، جسم مخروطی شکلی که قاعده آن مثلث یا مربع و یا اینکه کثرالاضلاع باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرو
تصویر هرو
دلیر و شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هره
تصویر هره
معقد، نشستگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرز
تصویر هرز
یاوه و بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرا
تصویر هرا
درخشیدن، ترس و بیم فروریختن و آواز و صدای فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرب
تصویر هرب
گریختن، فرار
فرهنگ لغت هوشیار
بی نظمی هرج ومرج. یا شهرهرت. -1 شهری وهمی که درآن قاعده وقانونی نیست بلکه هرج ومرج کلی درآن حکمفرماست، جایی که درآن بی نظمی وبی قانونی وهرج ومرج حکمفرماباشد نظیر دیوان بلخ: (مگر اینجاشهرهرت است ک) برای بیان صدایی که از بالاکشیدن موادمایع (یا موادغلیظ ترمانندآش) از کاسه یاقاشق دردهان برمی آید بکاررود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرث
تصویر هرث
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن، مردم، گشاده گذاشتن در را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرچ
تصویر هرچ
هرچه: (هرچ او برود هرگزی نباشد اوهرگزی وباقی وروان است) (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت تازی شده زرد چوبه از گیاهان سنسکریت تازی شده کرکم (زعفران)، گل سرخ زردچوبه. زعفران، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرء
تصویر مرء
مرد مرد رجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرء
تصویر ضرء
پوشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برء
تصویر برء
((بَ))
خلق کردن، آفریدن، از عدم به وجود آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برء
تصویر برء
((بُ))
به شدن، نیک شدن، شفا یافتن از مرض، (ا مص) بهی، بهبود
فرهنگ فارسی معین