جدول جو
جدول جو

معنی هخک - جستجوی لغت در جدول جو

هخک
سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخک
تصویر رخک
(دخترانه)
مرکب از رخ (چهره، صورت) + ک (نشانه تحبیب)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هتک
تصویر هتک
پرده دریدن، پاره کردن پرده، کشیدن و کندن پرده از جای خودش، مفتضح ساختن، رسوا کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هکک
تصویر هکک
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرک
تصویر هرک
هرکه، هرکس، هرشخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبک
تصویر هبک
کف دست، برای مثال بر هبک نهاده جام باده / وآنگاه ز هبک نوش کردش (رودکی - ۵۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
چهارشاخ که با آن خرمن کوبیده را به باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، هید، افشون، انگشته، چک
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در منجنیق مانند کفۀ ترازو که در آن سنگ را قرار می داده و به طرف دشمن پرتاب می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ سَ)
غله برافشان را گویند، و آن آلتی باشد که به آن غله به باد دهند تا از کاه جدا شود. (برهان) (جهانگیری). رشیدی هسد با دال ضبط کرده. سروری نویسد: هسک به وزن نمک، همان هید که مرقوم شد یعنی چیزی که غله را بدان به باد دهند تا کاه از دانه جدا شود، و سروری هید را به معنی غله برافشان ضبط کرده و در برهان هم هید به این معنی آمده است و هیچکدام شاهد ندارد و ظاهراً یکی تصحیف دیگری است. (از حاشیۀ برهان چ معین). طبقی باشد پهن که از نی بافند و بدان غله پاک کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ تِ)
حقارت و خفت، سوء ادب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََبَ / هََ)
کف دست. (لغت فرس اسدی) (برهان) (فرهنگ نظام) (سروری) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بر هبک نهاده جام باده
و آنگاه ز هبک نوش کردش.
رودکی (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
(چِ خَ / چَ خَ)
چچک. خجک. بمعنی خال باشد و آن نقطه ای است سیاه که در روی و اندام آدمی بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). خال. (ناظم الاطباء). بهق معرب آنست. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به چچک و خجک شود، بمعنی رخساره هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج). رخساره. (ناظم الاطباء). رجوع به رخ و رخساره و چچک شود، آبله. (ناظم الاطباء). رجوع به چچک شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نیم شب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ تِ)
ثوب هتک، جامۀ پاره پاره و چاک خورده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
کلمه عامیانه ای است که در اینگونه ترکیب ها: هتک کسی را پاره کردن یا هتکش پاره شد، و از این قبیل به کار میرود و مراد کون است و معمولاً در موارد کار طاقت فرسا که از کسی کشیده شود استعمال میگردد
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
ویران کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کفج نباتی است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پرده دری. (ناظم الاطباء) (غیاث) ، ربودگی ناموس. (ناظم الاطباء). بی عصمتی، رسوایی و بی آبرویی، افتضاح و بدنامی، فاش شدگی عیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَشْوْ)
دریدن پرده و مانند آن را: هتک الستر هتکا، پاره کرد آن پرده را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب). پرده دریدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، کشیدن و از جای کندن پرده و مانند آن. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شکافتن جزوی از پرده و امثال آن به جهت آشکار ساختن ماورای آن. انکشاف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) ، به درازا بریدن جامه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) : هتکت الثوب، شکافتم آن جامه را به درازا. (ناظم الاطباء) ، مجازاً رسوا کردن. مفتضح ساختن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) : هتک اﷲ سترالفاجر، مفتضح کرد خدا آن فاجر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هتک عرش، خوار و ذلیل گردیدن. بی عزت و حرمت شدن: هتک عرش فلان، خوار و ذلیل گردید فلان. (ناظم الاطباء). هتک عرشه، حرمت و عزتش از بین رفت. (معجم متن اللغه) ، (اصطلاح پزشکی) تفرق اتصال که اندرعضله افتد بر کنارۀ عضله. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تفرق اتصال یکون فی طرف العضله. (بحرالجواهر). جدایی پیوستگیهایی که بین اطراف عضلات است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 12هزارگزی باختر راه مالرو عمومی کوهپایه. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 919 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و انگور و انار است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هکک
تصویر هکک
جستن گلو فواق. توضیح سکسکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرک
تصویر هرک
احمق بی عقل هرکس هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
مردن و نیست شدن چرمی که آنرامانندکفه ترازو می ساختند وازسرچوب منجنیق می آویختند وسپس آنرا پرازسنگ کرده بجانب دشمن می انداختند: (چون هلکی شدم بفن بسته منجنیق تن سنگ اراده اجل نشکند اربردهلک) (عمیدلوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
فاش شدگی عیب، افتضاح و بد نامی، پرده دریدن نیمی از شب نیمه شب پاره پاره: جامه پرده دری -1 دریدن پرده ومانندآن، رسواکردن مفتضح ساختن، پرده دری، رسوایی افتضاح: (چون شخص به هتک استار وافشای اسرارمردم مشهوراست)، ربودگی ناموس بی عفتی. یا هتک احترام. بی احترامی کردن، یا هتک حرز. شکستن حصاروپناهگاه ومانندآن، عباتست ازتخریب سوراخ کردن شکافتن حرز وحصارو دروقفسه وغیره. یا هتک حرمت. شکستن حرمت بی احترامی: (اگرتوپرده برآن زلف ورخ نمی پوشی به هتک حرمت صاحبدلان همی کوشی) (سعدی) یا هتک حرمت منازل. داخل شدن بقهروغلبه درملکی که درتصرف دیگری است. یا هتک ستر. دریدن پرده پرده دری. یا هتک عرض. برباد دادن آبروو عرض هتک احترام. یا هتک عفاف. لکه دارساختن گوهرعفت زن. یا هتک ناموس. تجاوز بعفت وناموس دختر یا زنی، بی ناموسی، تفرق اتصال که برکناره عضله افتد، نشیمن کون. کون مقعد. یاهتک کسی پاره شدن، کوشش پاره ودریده شدن، دچارکارهای طاقت فرساشدن وی. یا هتک کسی راپاره کردن، کون را دریدن، ازوی کارهای طاقت فرسا کشیدن، سوت صفیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هخر
تصویر هخر
قسمتهای مایع جسدومردار: (ازخون وپلیدی وهخرونسا همیدون سرگربه وسگ جدا) (زرتشت بهرام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبک
تصویر هبک
کف دست: (برهبک نهاده جام باده وان گاه زهبک نوش کردش) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاک
تصویر هاک
دهان دره بیاستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرک
تصویر هرک
((هَ رَ))
احمق، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبک
تصویر هبک
((هَ بْ یا بَ))
کف دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتک
تصویر هتک
((هَ))
پرده دری، رسوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتک
تصویر هتک
((هَ تَ))
کون، مقعد
هتک کسی پاره شدن: کونش پاره و دریده شدن، دچار کارهای طاقت فرسا شدن وی
هتک کسی را پاره کردن: کون را دریدن، از وی کارهای طاقت فرسا کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتک
تصویر هتک
((هُ تَ))
سوت، صفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هخر
تصویر هخر
((هِ))
قسمت های مایع جسد و مردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاک
تصویر هاک
دهان دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتک
تصویر هتک
ناسزا، دشنام
فرهنگ واژه فارسی سره