مردن و نیست شدن چرمی که آنرامانندکفه ترازو می ساختند وازسرچوب منجنیق می آویختند وسپس آنرا پرازسنگ کرده بجانب دشمن می انداختند: (چون هلکی شدم بفن بسته منجنیق تن سنگ اراده اجل نشکند اربردهلک) (عمیدلوبکی)
میان هر دو طبقۀ زمین تا زمین هفتم، مردار هر چیزی هالک، مابین سر کوه و اسفل آن، همواری میان هر دو چیز، هرچه فروافتد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) جَمعِ واژۀ هلکه. (منتهی الارب). رجوع به هلکه شود