بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر بلند کردن، برافراختن آهیختن، برآهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانندِ شمشیر از غلاف یا دست از دستِ دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانندِ شمشیر بُلَند کَردَن، بَراَفراختَن آهیختَن، بَرآهِختَن، آهَنجیدَن، آختَن، اَختَن
مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
آهیختن. آختن. لنجیدن. آهنجیدن. کشیدن. برکشیدن. بیرون کردن. بیرون آوردن. برآوردن. بیرون کشیدن. تشهیر. سل ّ: ز آهختن تیغها از غلاف که قاف را در دل افتاد کاف. فردوسی. گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آختن. فردوسی. خدنگی که پیکان او ده ستیر ز ترکش برآهخت گرد دلیر. فردوسی. طبیب تست حکیم و تو با طبیب حکیم همیشه خنجرت آهخته و کمان بزهی. ناصرخسرو. چو تیر از زخمگه آهخت بیرون نشانه بود و تیر آن هر دو پرخون. (ویس و رامین). چهارم درآهخت از آنسان شگفت که هر دو کمانگوشه گوشش گرفت. اسدی. برآهخت خرطوم فیل از زره بپیچید وچون رشته برزد گره. اسدی. چو عزمش برآهخت شمشیر بیم بمعجز میان قمر زد دو نیم. سعدی. ، برآوردن و کشیدن، چنانکه دیوار را: وفا پیرامنش آهخته دیوار نه دیواری که کوه نام بردار. (ویس و رامین). ، بیرون کردن و کشیدن و خلع و سلخ جامه را: برآهخت از بر سیمینش سنجاب بگستردش میان آن گل و آب. (ویس و رامین). یک چند کنون لباس بدمهری از دلت همی بباید آهختن. ناصرخسرو. ، راست کردن. ستیخ کردن. شخ ّ کردن. تیز کردن گوش. براق کردن و انتفاش یال: قوی قوائم و فربه سرین و چیده میان درازگردن و آهخته گوش و گردشکم. سنائی. همچون کشف بسینه سر اندرکشد اجل آنجا که نیزۀ تو برآهخت یال را. کمال اسماعیل. چو گوش آهخته دارد دیده گوید مگر تیری دو پیکان می نماید. ؟ ، ممدود کردن. امتداد. کشیدن: بر او راه ماران شکن بر شکن چو آهخته بر برق (کذا) بیجان رسن. اسدی. ، تحریک کردن. تهییج کردن. برانگیختن به جنگ و خصومت: چو بینم بچهر تو و بخت تو سپاه و کلاه تو و تخت تو چو آهخته شیری که گردد ژیان برآرم بسر کار ساسانیان. فردوسی. ، رها، مطلق، گسسته کردن. اطلاق. سر دادن. - آهختن عنان (ماهار، افسار) ، اطلاق آن. رها کردن آن: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بیطاقت ترا دیدم به برنائی فسار آهخته و لانه. کسائی. از آنجا سوی قلب توران سپاه گوان زادگان برگرفتند راه بکردار شیران بروز شکار بر آن بادپایان آهخته هار. فردوسی. ، برافراختن: چو تنگ اندرآورد با من زمین برآهختم آن گاوسر گرز کین. فردوسی. - آهختن پوست، درکشیدن آن. سلخ. - ، درکشیده شدن پوست. انسلاخ. ، برکشیدن. استوار کردن، چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن: یکی تیز کرد از پی جنگ چنگ برآهخت گلرخش را تنگ تنگ. اسدی
آهیختن. آختن. لنجیدن. آهنجیدن. کشیدن. برکشیدن. بیرون کردن. بیرون آوردن. برآوردن. بیرون کشیدن. تشهیر. سَل ّ: ز آهختن تیغها از غلاف کُه ِ قاف را در دل افتاد کاف. فردوسی. گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آختن. فردوسی. خدنگی که پیکان او ده ستیر ز ترکش برآهخت گُرد دلیر. فردوسی. طبیب تست حکیم و تو با طبیب حکیم همیشه خنجرت آهخته و کمان بزهی. ناصرخسرو. چو تیر از زخمگه آهخت بیرون نشانه بود و تیر آن هر دو پرخون. (ویس و رامین). چهارم درآهخت از آنسان شگفت که هر دو کمانگوشه گوشش گرفت. اسدی. برآهخت خرطوم فیل از زره بپیچید وچون رشته برزد گره. اسدی. چو عزمش برآهخت شمشیر بیم بمعجز میان قمر زد دو نیم. سعدی. ، برآوردن و کشیدن، چنانکه دیوار را: وفا پیرامنش آهخته دیوار نه دیواری که کوه نام بردار. (ویس و رامین). ، بیرون کردن و کشیدن و خلع و سلخ جامه را: برآهخت از بر سیمینْش سنجاب بگستردش میان آن گل و آب. (ویس و رامین). یک چند کنون لباس بدمهری از دلْت همی بباید آهختن. ناصرخسرو. ، راست کردن. ستیخ کردن. شخ ّ کردن. تیز کردن گوش. براق کردن و انتفاش یال: قَوی قَوائم و فربه سرین و چیده میان درازگردن و آهخته گوش و گردشکم. سنائی. همچون کَشَف بسینه سر اندرکشد اجل آنجا که نیزۀ تو برآهخت یال را. کمال اسماعیل. چو گوش آهخته دارد دیده گوید مگر تیری دو پیکان می نماید. ؟ ، ممدود کردن. امتداد. کشیدن: بر او راه ماران شکن بر شکن چو آهخته بر برق (کذا) بیجان رسن. اسدی. ، تحریک کردن. تهییج کردن. برانگیختن به جنگ و خصومت: چو بینم بچهر تو و بخت تو سپاه و کلاه تو و تخت تو چو آهخته شیری که گردد ژیان برآرم بسر کار ساسانیان. فردوسی. ، رها، مطلق، گسسته کردن. اطلاق. سر دادن. - آهختن عنان (ماهار، افسار) ، اطلاق آن. رها کردن آن: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بیطاقت ترا دیدم به برنائی فسار آهخته و لانه. کسائی. از آنجا سوی قلب توران سپاه گوان زادگان برگرفتند راه بکردار شیران بروز شکار بر آن بادپایان آهخته هار. فردوسی. ، برافراختن: چو تنگ اندرآورد با من زمین برآهختم آن گاوسر گرز کین. فردوسی. - آهختن پوست، درکشیدن آن. سَلْخ. - ، درکشیده شدن پوست. انسلاخ. ، برکشیدن. استوار کردن، چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن: یکی تیز کرد از پی جنگ چنگ برآهخت گلرخش را تنگ تنگ. اسدی
کشیدن برکشیدن بیرون آوردن بیرون کشیدن: آهختن تیغ، بر آوردن دیوار و مانند آن، بر افراختن برافراشتن، بیرون کردن جامه کندن لباس، تیز کردن گوش براق کردن یال، تحریک کردن تهییج کردن، رها کردن اطلاق سر دادن، استوار کردن چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن
کشیدن برکشیدن بیرون آوردن بیرون کشیدن: آهختن تیغ، بر آوردن دیوار و مانند آن، بر افراختن برافراشتن، بیرون کردن جامه کندن لباس، تیز کردن گوش براق کردن یال، تحریک کردن تهییج کردن، رها کردن اطلاق سر دادن، استوار کردن چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن
بر آوردن کشیدن بر کشیدن بیرون کشیدن: آختن تیغ آختن شمشیر از نیام، بر افراشتن بالا بردن: سر تاجشان بر سپهر آختند (یوسف و زلیخا)، کوک کردن و نواختن آلت موسیقی
بر آوردن کشیدن بر کشیدن بیرون کشیدن: آختن تیغ آختن شمشیر از نیام، بر افراشتن بالا بردن: سر تاجشان بر سپهر آختند (یوسف و زلیخا)، کوک کردن و نواختن آلت موسیقی