جدول جو
جدول جو

معنی هجف - جستجوی لغت در جدول جو

هجف
(قَ)
گرسنه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فروهشته گردیدن شکم کسی. (منتهی الارب). استرخاء بطن. (اقرب الموارد) ، پراکنده شدن آنچه در زمین است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هجف
(هَِجَف ف)
شترمرغ سالخورده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درشت اندام گران سنگ از شترمرغ و از مردم. (منتهی الارب). جافی الثقیل من النعام و من الناس. (اقرب الموارد) ، دراز سطبر و فراخ شکم. (منتهی الارب). الرغیب الجوف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجف
تصویر نجف
(پسرانه)
نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هجی
تصویر هجی
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجر
تصویر هجر
دوری و جدایی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجن
تصویر هجن
هجنت ها، سخنهای زشت، معیوب ها و ناشایست ها، عیب ها، زشتی ها، جمع واژۀ هجنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجا
تصویر هجا
کوچک ترین واحد زبان شامل صامت و مصوت، بدگویی کردن، بدی کسی را گفتن، معایب کسی را شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجف
تصویر رجف
جنباندن، حرکت کردن، جنبیدن، به لرزه درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجو
تصویر هجو
بدگویی کردن، برشمردن معایب کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدف
تصویر هدف
غرض، مقصود، نشانۀ تیر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
تشنه. (منتهی الارب). عطشان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ جَ)
شترمرغ سالخورده، درشت اندام گران سنگ از شترمرغ و از مردم، دراز سطبر و فراخ شکم. (منتهی الارب). الرغیب الجوف. (اقرب الموارد). هجف ّ. رجوع به هجف شود
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ فَ)
زن لاغر. (منتهی الارب). عجفه. (اقرب الموارد). رجوع به عجفه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ)
ناحیۀ تر و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هتف
تصویر هتف
بانگ کردن آوای بلند -1 بانگ کردن، بانگ زنی، آوازبلند بانگ سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجی
تصویر هجی
آشکارا و گشاده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مذمت کردن، مسخره، سرزنش و شمردن معایب کسی و بیان کردن حروف هجاء، دشنام، نکوهش، ضد مدح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجر
تصویر هجر
جدائی، مفارقت، ضد وصل، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجس
تصویر هجس
به دل گذشتن، باز گردانیدن، آوای گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجش
تصویر هجش
نرم راندن، بر آغالانیدن، آرزو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجع
تصویر هجع
بیخود بی خویشتن، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجم
تصویر هجم
خوی کردن، گود افتادن چشم، راندن کسی را، خوی (عرق)، کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجن
تصویر هجن
جمع هجین، فرومایگان، پرستار زادگان،آک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجو
تصویر هجو
شمردن معایب کسی، هجا، بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پشته، زمین بلند که آب بان نرسد، از شهرهای عراق که مدفن مولای متقیان علی (ع) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدف
تصویر هدف
نشانه تیر، غرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذف
تصویر هذف
زرنگ، شتابان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجف
تصویر رجف
حرکت دادن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجف
تصویر عجف
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهجف
تصویر اهجف
لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
پرده آویختن، لنگه پرده پرده لنگه پرده باریکی کمر باریک میانی، جمع سجفه، تسوهایی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجف
تصویر خجف
خفت و سبکی، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هجا
تصویر هجا
واج
فرهنگ واژه فارسی سره