جدول جو
جدول جو

معنی هبص - جستجوی لغت در جدول جو

هبص
(هََ بَ)
اضطراب. قلق. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبص
(هََ بِ)
شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با نشاط. (معجم متن اللغه) ، حریص بخوردن چیزی و بیقرار بر آن. (اقرب الموارد) ، شتابنده. به شتاب رونده. (اقرب الموارد). شتاب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، آزمند شکار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هبص
(قُ سَءْ نَ)
شادمانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) :
فرّ و اعطانی رشاء ملصا
کذنب الذئب یعدی الهبصا.
(از تاج العروس).
، شتافتن. (منتهی الارب). شتاب کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب رفتن. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، آزمند شکار. (منتهی الارب). آزمند شدن بر شکار. (ناظم الاطباء). آزمند شدن سگ بر شکار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، برجهیدن. برجستن. (معجم متن اللغه) ، آزمند برخوردن چیزی شدن و بسی بی قراری نمودن بر آن. (منتهی الارب). به حرص خوردن چیزی و بیقراری کردن بر آن. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بشدت خندیدن. مبالغه در خنده کردن. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبص
(قَ)
رجوع به هبص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هبد
تصویر هبد
تخته ای که با آن زمین شیار کرده را هموار می کنند، مالۀ برزگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبه
تصویر هبه
دادن چیزی به کسی بدون عوض، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبا
تصویر هبا
خاک نرم که از زمین بلند شود و در هوا پراکنده گردد، گرد و غبار
هبای منثور: گرد پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبک
تصویر هبک
کف دست، برای مثال بر هبک نهاده جام باده / وآنگاه ز هبک نوش کردش (رودکی - ۵۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبر
تصویر هبر
چرک زخم، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بَ صا)
رفتار شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رفتار سریع. (معجم متن اللغه). مشی الهبصی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبص
تصویر خبص
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبا
تصویر هبا
گرد وغبارهوا که ازروز درآفتاب پیداآید وشبیه به دوداست: (مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او) (منوچهری) یا هبا وهدر (هباوهدر)، ضایع شده، رایگان مفت، ماده ای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفته اندو حکما هیولی خوانند، کم عقل، وزنی برابر 1741824 ازحبه یا 000000029 ازغرامواحد وزن برابر 6، 1 ذره ومساوی 72، 1 قطمیر: (نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر) (هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی ازآن یک وهمه برگیرخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبت
تصویر هبت
بخشش، انعام، عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبث
تصویر هبث
بیهوده خرج کردن مال، تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربص
تصویر ربص
پیوسیدن (انتظار داشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموارکنندوآن بشکل تخته ای بزرگست. توضیح این کلمه رابا (هید) نباید مشتبه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبر
تصویر هبر
گوشت لخم بی استخوان چرک زخم ریم: (کس چوچاهی است پرزخون وهبر مردم ازوی چه کاریابد وفرک) (پوربهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبد
تصویر هبد
ماله برزگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبس
تصویر هبس
گل خیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبص
تصویر نبص
تره تازه، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهص
تصویر بهص
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن با سر انگشتان، شاد مانیدن ریشه نژاد، انبوه مردم شماره بسیار از مردم بزرگ سر، جگر درد، شکمدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبق
تصویر هبق
نادرست نویسی هبغ پارسی است گل دو آتشه گل دوآتشه
فرهنگ لغت هوشیار
فرود آوردن، خواری، در آمدن، کم شدن، به بدی در افتادن فرودآوردن چیزی را، درآوردن درشهری داخل کردن کسی را درشهر، فرودآمدن ازمقام و منزلت سقوط کردن، درآمدن بشهری، نزول بجایی، دخول در شهری، خواری ذلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبه
تصویر هبه
آنچه که ببخشد، جایزه، عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبو
تصویر هبو
زنی که بازن دیگردرشوهر مشترک باشد، هوو وسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبل
تصویر هبل
نام بتی بوده در کعبه که پیش از اسلام آنرا پرستش میکرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبک
تصویر هبک
کف دست: (برهبک نهاده جام باده وان گاه زهبک نوش کردش) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبه
تصویر هبه
((ه ب))
بخشش و انعام، جمع هبات، آنچه بخشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبک
تصویر هبک
((هَ بْ یا بَ))
کف دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبط
تصویر هبط
((هَ))
فرود آوردن چیزی، فرود آمدن از مقام و منزلت، سقوط کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبر
تصویر هبر
((هَ بَ))
چرک و ریم، زخم
فرهنگ فارسی معین
((هَ بَ))
ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموار کنند و آن به شکل تخته بزرگی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبت
تصویر هبت
((هِ بَ))
انعام، عطا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبل
تصویر هبل
((هُ بَ))
از بت های جاهلیت در کعبه
فرهنگ فارسی معین