جدول جو
جدول جو

معنی هایدن - جستجوی لغت در جدول جو

هایدن
فرانتس یوزف، موسیقیدان اتریشی که به سال 1732 در رورائو قصبۀ مرزی اتریش به دنیا آمده از کودکی به موسیقی علاقه داشت و به زودی در زمرۀ آوازخوانان و نوازندگان ویلن درآمد، در کنسرتی به رهبری پرپرا شرکت کرد و اصول آوازهای ایتالیایی و هارمونی را نزد وی فراگرفت، نخستین آثار هایدن از سال 1753 توسط نوازندگان دوره گرد وین اجرا شد، در سال 1758 هایدن به ریاست ارکستر کنت مورتسین منصوب شد، سپس در سلک نوازندگان شاهزاده نیکلا استرهاتسی درآمد و تمام عمر را در خدمت این شاهزاده و خانوادۀ وی گذراند، در سال 1784 انجمن لژ المپیک پاریس چند سنفونی از وی درخواست کرد و هایدن تا سال 1787 شش سنفونی برای انجمن فرستاد، هایدن پس از وفات پرنس استرهاتسی در 1790 بنا به دعوت سالمون ویولونیست و رهبر ارکستر، به انگلستان مسافرت کرد و در آنجا سنفونی های بزرگ خود را بمورد اجرا گذاشت، دانشگاه اکسفورد به پاس خدمت هایدن به موسیقی، درجۀ دکترای افتخاری به وی اعطا کرد و هایدن سنفونی شمارۀ 92 خود را ’سنفونی اکسفورد’ نامید، هایدن 104 سنفونی ساخته و از این حیث شمارۀ سنفونیهای هیچ آهنگ سازی به پایۀ وی نمیرسد، هایدن علاوه بر سه قسمت فرم سونات، یک منوئه به سنفونی افزود و به این طریق چهار قسمت برای سنفونی پیدا شد، هایدن متجاوز از بیست اپرا نوشته ولی این رشته از موسیقی وی اهمیت زیادی ندارد، وفات وی به سال 1809 میلادی اتفاق افتاد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هایده
تصویر هایده
(دخترانه)
توبه کننده، به حق بازگردنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
حیران شدن، فروماندن، گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیدن
تصویر هلیدن
هشتن، گذاشتن، اجازه دادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن برای مثال چو گرگ ستمگر به دامت فتد / هلیدن نباشد ز رای و خرد (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشیدن
تصویر هشیدن
هشتن، رها کردن، فرو گذاشتن، گذاشتن، هلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَبَ تَ)
دانستن:
ای پسر جور مکن کارک ما دار بساز
به از این کن نظر و حال من و خویش به هاز.
قریعالدهر.
، به زیان نسپردن، نگریستن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (لسان العجم) ، گریستن. (لسان العجم)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
هازیدن. گریستن و گریه کردن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، نگریستن و نگاه کردن. (برهان) (آنندراج) ، حیران بودن. (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی گریستن، یعنی گریه کردن، تصحیف خوانی نگریستن است. رجوع به هازیدن شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
هراسیدن. بیم کردن. ترسیدن. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
من با تو به دل هیچ ندارم ز بدیها
چیزی نتوان گر تو همی هاسی می هاس.
(از لغت فرس ص 201)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ / بِ کَ دَ)
گرفتن، ربودن، خشک کردن، پژمردن، سرد شدن و افزون گشتن سرما. (ناظم الاطباء) ، بریان کردن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 431 ص الف)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ تَ)
گذاشتن. (برهان). هشتن. به جایی نهادن:
به یک حمله از جایشان بگسلد
چو بگسستشان بر زمین کی هلد؟
فردوسی.
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.
منوچهری (دیوان ص 15).
، فروگذاشتن. (برهان). شاهدی برای این معنی نیست، واگذاشتن. رها کردن. به حال خود گذاشتن:
آن را بدو بهل که همی گوید
من دیده ام فقیه بخارا را.
ناصرخسرو.
ورش همچنان روزگاری هلی
به گردونش از بیخ برنگسلی.
سعدی.
چرخ زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو به مرد: بهل.
اوحدی.
بهلیدش چنانکه هست، افتد
که بلا بیند ار به دست افتد.
اوحدی.
- بازهلیدن، واگذاشتن. بازگذاشتن:
جهان را بدان بازهل کآفرید
وز او آمد این آفرینش پدید.
فردوسی.
- به هم هلیدن، بستن. برهم گذاشتن:
بهل کتاب را به هم که مرد درس نیستم
به حفظ کشت عمر خود کم از مترس نیستم.
قاآنی.
و رجوع به هشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
هشتن. هلیدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گذاشتن، فروگذاشتن و رها کردن، آویختن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
سکسکه کردن. هکه کردن. (یادداشتهای مؤلف). رجوع به هکه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ خوا / خا دَ)
زاده شدن. (ناظم الاطباء). زادن. (حاشیه برهان چ معین) : و بسیاران در زایدن او شادناک شوند. (ترجمه دیاتسارون ص 8). زایدن یسوع مسیح چنین بود. (ترجمه دیاتسارون) ، زاییدن. مجازاً، تولید کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
توما، مستشرق انگلیسی، به سال 1636 به دنیا آمد، زبانهای شرقی را در دانشگاه کمبریج آموخت، وی با کمک والتون، تورات را به زبانهای عربی، فارسی، لاتین و سریانی ترجمه و منتشر کرد، وفات وی به سال 1703 اتفاق افتاد، (اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشیدن
تصویر هشیدن
گذاشتن رهاکردن: (می شنوددعای تو می دهدت جواب او کای کرمن، کری بهل گوش تمام برگشا خ) (دیوان کبیر)، ترک کردن: (ناف هفته بدوازماه صفرکاف والف که به گلشن شد واین گلخن پردودبهشت) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیدن
تصویر هلیدن
بجایی نهادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازدن
تصویر هازدن
پیاپی و بسیارردن مکررزدن: (مردم دست بپشت او هامیزدند و او را می انداختند و او واپس مینگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کنادخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازیدن
تصویر هازیدن
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاسیدن
تصویر هاسیدن
بیم داشتن هراسیدن: (من باتوبدی هیچ ندارم زبدیها چیزی نتوان گرتو همی هاس می هاس خ) (لفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایده
تصویر هایده
مونث هاید، نامی است ازنامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایدن
تصویر زایدن
زاده شدن، زادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیدن
تصویر هلیدن
((هَ دَ))
گذاشتن، فرو گذاشتن، ترک کردن، واگذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
((دَ))
هاژوییدن، متحیر شدن، درماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هازیدن
تصویر هازیدن
((دَ))
نگریستن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاید
تصویر هاید
((یِ))
توبه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاسیدن
تصویر هاسیدن
((دَ))
هراسیدن، بیم داشتن
فرهنگ فارسی معین
گرفتن، خریدن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی