گذاشتن. (برهان). هشتن. به جایی نهادن: به یک حمله از جایشان بگسلد چو بگسستشان بر زمین کی هلد؟ فردوسی. از بند شبانروزی بیرون نهلدشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. منوچهری (دیوان ص 15). ، فروگذاشتن. (برهان). شاهدی برای این معنی نیست، واگذاشتن. رها کردن. به حال خود گذاشتن: آن را بدو بهل که همی گوید من دیده ام فقیه بخارا را. ناصرخسرو. ورش همچنان روزگاری هلی به گردونش از بیخ برنگسلی. سعدی. چرخ زن را خدای کرد بحل قلم و لوح گو به مرد: بهل. اوحدی. بهلیدش چنانکه هست، افتد که بلا بیند ار به دست افتد. اوحدی. - بازهلیدن، واگذاشتن. بازگذاشتن: جهان را بدان بازهل کآفرید وز او آمد این آفرینش پدید. فردوسی. - به هم هلیدن، بستن. برهم گذاشتن: بهل کتاب را به هم که مرد درس نیستم به حفظ کشت عمر خود کم از مترس نیستم. قاآنی. و رجوع به هشتن شود