جدول جو
جدول جو

معنی هاژو - جستجوی لغت در جدول جو

هاژو
زبون، (برهان) (ناظم الاطباء)، محقر، زشت، حیران و درمانده، خاموش، (برهان) (از ناظم الاطباء)، فرهنگهای بعد از اسدی ’هاژو’ و ’هاژه’ را به همان معنی هاژ ضبط کرده اند شاید ’واو’ و ’ها’ تصغیر باشد لفظ هاج که در تکلم هست مبدل هاژ است، ریشه اش در سنسکریت ’اواچ’ است به معنی بیحرف و خاموش، از ’وچ’ به معنی حرف زدن و همزۀ نفی، (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
هاژو
متحیر سرگشته، درمانده عاجز: (همه دعوی کنی وخایی ژاژ درهمه کارهای حقیری وهاژ) (ابوشکور)، بی حرکت بی جنبش: (همواره همی رو سپس دانش ازیراک گنده بودآن آب که استاده بود هاژ) (ناصرخسرو)
تصویری از هاژو
تصویر هاژو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واژو
تصویر واژو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاژو
تصویر کاژو
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناژو
تصویر ناژو
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
صنوبر، درختی از نوع کاج و سرو که چوب آن مناسب سوزاندن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاژ
تصویر هاژ
متحیر، سرگشته، درمانده، زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هالو
تصویر هالو
ساده دل، خوش باور
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
نام شهری از اسپانیا از ایالت لوگرونو که ده هزار تن سکنه دارد. کرسی ناحیه ای است و تجارت مردم آن شراب است
لغت نامه دهخدا
درخت کاج،
لوچ و احول، (ناظم الاطباء)، و رجوع به کاژ و کاج شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
به معنی هاژ و هاژوست. رجوع به ’هاژ’ و ’هاژو’ شود
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که از کوه بند در هند جاری است، (ماللهند ابوریحان بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
فعل امر است مشتق از مهاتاه، ببخشید شما، بیاورید شما، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شجاع و بهادر،
نام معشوقۀ اندروس، (ناظم الاطباء)، نام زن اندروس است و هارو جزیره ای داشت در میان دریا و شبها آتش افروختی تا اندروس به فروغ آتش شناکنان آمدی وپیش هارو رفتی، یک شب بادی شد و آتش را بکشت و اندروس در میان دریا گم شد و بمرد، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناجو، درخت صنوبر، (برهان قاطع) (آنندراج) (از هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، ناژ، درخت کاج، (فرهنگ نظام) :
بدخواه تو چون ناژو بیند بهراسد
پندارد کان ازپی او ساخته داریست،
فرخی،
چو بر ناژو سرایان گشت نازو
به صحرا شد گرازان گورو آهو،
عبدالمجید (از آنندراج)،
رجوع به ناژ شود
لغت نامه دهخدا
در تداول لران، خالو، و به تحقیر همه لران را در خواندن و آواز کردن هالو خطاب کنند،
- امثال:
هیچکس نگفت هالو خرت بچند، (یادداشت به خط مؤلف)،
،
(در تداول عامه) ساده دل، (فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
اگوستن، حجار فرانسوی، مولد او در پاریس بسال 1730م، 1142/ هجری قمری و وفات در 1809م، / 1223 هجری قمری وی بهترین مزیّن و آرایشگر تماشاخانه بود
لغت نامه دهخدا
هشو، یکی از روحانیان عیسوی که در زمان یزدگرد اول پادشاه ساسانی در ایران میزیست، وی به همراهی اسقفی به نام ’عبدا’ در شهر هرمزد اردشیر واقع در خوزستان آتشکدۀ زرتشتی را که در نزدیکی کلیسای عیسویان بود ویران کرد، به جرم این جسارت و اهانت، به دستور یزدگرد اول، این دوروحانی و دیگر کسانی که در این کار شرکت داشتند محاکمه و اعدام شدند، (ایران در زمان ساسانیان ص 296)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که در هنگام حمله بر دشمن استعمال میکنند، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
بد و زشت، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، حیران، سرگشته، متحیر، واله و درمانده، (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ اسدی) :
همه دعوی کنی و خایی ژاژ
در همه کارها حقیری و هاژ،
ابوشکور،
، بر یک جای فرومانده، بیحرکت، فرومانده از سرگشتگی، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
همواره همی رو سپس دانش ازیراک
گنده بود آن آب که استاده بود هاژ،
ناصرخسرو،
، نادم، پشیمان، (از ناظم الاطباء)، حقیر، محقر، پست، زبون، دون، فرومایه، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (اوبهی)، در سخن متحیر و فرومانده، خاموش، خاموش اندر بمانده، (برهان) (آنندراج) (اوبهی) :
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی، کجا شد آنهمه ژاژ،
لبیبی،
، شکست خورده، (لغت شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
بانگ، فریاد، شور و هرای و غوغا،
غمناک، ملول و مغموم، (از ناظم الاطباء)، و رجوع به هار، با راء مهمله شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاو
تصویر هاو
کلمه ایست که درهنگام حمله بر دشمن برزبان رانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژ
تصویر هاژ
سرگشته، متحیر، درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارو
تصویر هارو
شجاع و بهادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاپو
تصویر هاپو
سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژه
تصویر هاژه
هاژو هاژ
فرهنگ لغت هوشیار
کاج صنوبر: ... (اماچون انصاف آتش درمیان آیدعود را در صدر بساط برند و ناژ را علف گرمابه سازند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاپو
تصویر هاپو
سگ (در تداول کودکان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هالو
تصویر هالو
ساده دل، خوش باور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناژو
تصویر ناژو
درخت صنوبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاو
تصویر هاو
((صت.))
کلمه ای است که در هنگام حمله بر دشمن بر زبان رانند
فرهنگ فارسی معین
خوش باور، زودباور، ساده دل، ساده لوح، گول خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درمانده، عاجز، حیران، سرگشته، متحیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلوده شده، ابزاری مربوط به آسیاب آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیله بستن کرم ابریشم، آماده شدن کرم برای بستن پیله، بالا
فرهنگ گویش مازندرانی