جدول جو
جدول جو

معنی هامل - جستجوی لغت در جدول جو

هامل
(مِ)
همدل و موافق. (ناظم الاطباء) ، مشابه و یکسان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
هامل
(مِ)
شتر به چرا گذاشتۀ بی ساربان، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هامل من ابل، کانت متروکه بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغه). ج، هوامل، هموله، هامله، همل (اسم جمع) ، همّل، همّال، هملی ̍
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامن
تصویر هامن
(پسرانه)
هامون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامی
تصویر هامی
(پسرانه)
سرگشته و حیران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شامل
تصویر شامل
(پسرانه)
حاوی، دارنده، کامل، فراگیرنده، نام یکی از رهبران مذهبی و سران عشایر قفقاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامر
تصویر هامر
(پسرانه)
ابر باران زا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هایل
تصویر هایل
ترساننده، ترس آور، هولناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامن
تصویر هامن
هامون، زمین هموار، دشت، مقابل آسمان، زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همال
تصویر همال
همتا، برابر، مثل ومانند، همسر، انباز، همکار، دوست، قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج، کالیو، مستهام، پکر، آسمند، کالیوه رنگ، گیج و ویج، واله، کالیوه، خلاوه، گیج و گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حامل
تصویر حامل
حمل کننده، باربردارنده، کسی که باری با خود یا بر پشت خود دارد، در موسیقی پنج خط افقی و موازی در نت موسیقی، دارای میوه، میوه دار
حامل وحی: کنایه از جبرئیل که از جانب خدای تعالی برای پیغمبر وحی می آورد
حامل راس الغول: در علم نجوم برساوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شامل
تصویر شامل
فراگیرنده و به همه رسنده، همه را فرارسنده، کافی، کامل، حاوی، دربردارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خامل
تصویر خامل
گمنام، بی نام ونشان، فرومایه، بیقدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تامل
تصویر تامل
درنگ کردن، دقت کردن در امری، دوراندیشی،
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، اسگالش، تأمّل
فرهنگ فارسی عمید
(طَ مِ)
جمع واژۀ طهمل
لغت نامه دهخدا
(لِ)
هملت. نام قهرمان تراژدی معروف شکسپیر شاعر و درام نویس مشهور انگلیسی است. طبق اساطیر دانمارک هاملت پسر پادشاه دانمارک بود که وی به دست برادر خود کلادیوس در نهان کشته شد. کلادیوس مملکت آنها را تصرف نمود و با زن وی ازدواج کرد. شکسپیر این داستان را به صورت تراژدی به نظم کشید. (از قاموس الاعلام ترکی) (ازدایره المعارف بریتانیکا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهری است در آلمان، واقع در 33 میلی جنوب غربی هانوور. جمعیت آن مطابق سرشماری سال 1950 میلادی 48122 تن میباشد. نام قدیمتر این شهر ’هاملوا’ یا ’هاملو’ است. کارخانه های پارچه بافی و کاغذسازی در آن وجود دارد. (از دایره المعارف بریتانیکا)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
جمع واژۀ هامل. رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
مؤنث هامل: ماشیه هامله، ستور به چرا گذاشته شدۀ بی نگهبان. ج، هوامل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابوبکر بن علی بن موسی الهاملی، ملقب به سراج الدین. فقیه حنفی. منظومه ای دارد در فقه به اسم ’درالمهتدی و ذخرالمقتدی’ که به منظومۀ هاملی معروف است. وفات وی به سال 769 هجری قمری اتفاق افتاد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، متحیر
فرهنگ لغت هوشیار
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامل
تصویر طامل
زشتگوی پلید زبان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامل
تصویر حامل
حمل کننده، برنده، بار بردار، نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صامل
تصویر صامل
خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامل
تصویر شامل
فراگیرنده، عمومیت دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامل
تصویر تامل
نیک نگریستن، تفکر درنگ، فرنگری نیک نگریستن نگرش، سکالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامل
تصویر خامل
گمنام، بی ارزش گمنام بی نام و نشان، بی قدر فرومایه، جمع خاملین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامل
تصویر سامل
سعی کننده در سلاح کار و سلاح معیشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامن
تصویر هامن
زمین هموار دشت، سطح مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامل
تصویر عامل
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شامل
تصویر شامل
در بر گیرنده، دارای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تامل
تصویر تامل
درنگ، اندیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامل
تصویر حامل
بارآور
فرهنگ واژه فارسی سره