زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن، برای مثال چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی - ۸/۲۳۷)، آرایش کردن نظم و ترتیب دادن، چیدن گستردن، راست کردن فراهم کردن، آماده کردن
زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن، برای مِثال چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی - ۸/۲۳۷)، آرایش کردن نظم و ترتیب دادن، چیدن گستردن، راست کردن فراهم کردن، آماده کردن
نشاختن، نشاندن، برای مثال هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی - ۳۹۳)، گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو - ۲۲۷)
نشاختن، نشاندن، برای مِثال هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی - ۳۹۳)، گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو - ۲۲۷)
کاهیده شدن. (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی). خسر. (تاج المصادر بیهقی). خساره. خسران. (دهار). نقصان یافتن. کم شدن. تقلیل. مقابل فزودن و افزودن. کاهیدن. کاهانیدن. کاهش، لازم و متعدی آید: کنون خوان و می باید آراستن بباید به می غم ز دل کاستن. فردوسی. کی عیب سرزلف بت از کاستن است چه جای به غم نشستن و خاستن است. عنصری. گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چرا چاره نیابی تو ز کاست. ناصرخسرو. هیچ کارم نیست جز جان کاستن بر امید لعل جان افزای تو. عطار. ما بمردیم و بکلی کاستیم بانگ حق آمد همه برخاستیم. مولوی. بحرهای جمال گیرد کاست. آذری. ، کم کردن. تفریق کردن. (فرهنگستان) ، کاستن ماه، محق. امحاق. تمحق. (منتهی الارب). تغییر ماه ازحالت بدر بهلال: و رجوع به ’کاست’ و ’کاهیدن’ و ’کاهش’ شود
کاهیده شدن. (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی). خسر. (تاج المصادر بیهقی). خساره. خسران. (دهار). نقصان یافتن. کم شدن. تقلیل. مقابل فزودن و افزودن. کاهیدن. کاهانیدن. کاهش، لازم و متعدی آید: کنون خوان و می باید آراستن بباید به می غم ز دل کاستن. فردوسی. کی عیب سرزلف بت از کاستن است چه جای به غم نشستن و خاستن است. عنصری. گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چرا چاره نیابی تو ز کاست. ناصرخسرو. هیچ کارم نیست جز جان کاستن بر امید لعل جان افزای تو. عطار. ما بمردیم و بکلی کاستیم بانگ حق آمد همه برخاستیم. مولوی. بحرهای جمال گیرد کاست. آذری. ، کم کردن. تفریق کردن. (فرهنگستان) ، کاستن ماه، محق. امحاق. تمحق. (منتهی الارب). تغییر ماه ازحالت بدر بهلال: و رجوع به ’کاست’ و ’کاهیدن’ و ’کاهش’ شود
نشاندن. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). نشاختن. (جهانگیری) (انجمن آرا). پهلوی نیشاستن. نشاختن. نشاندن. و آن متعدی نشستن است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : به شادیش بر تخت شاهی نشاست بسی پوزش از بهر دختر بخواست. اسدی. ، سوار کردن. جای دادن. رجوع به نشاندن شود: سپهبد مر او را به کشتی نشاست به کین جستن دیو خفتان بخواست. اسدی. ، تعبیه کردن. رجوع به نشاندن شود: بتی بر وی از سنگ بنشاسته به پیرایه و افسر آراسته. اسدی. ، نشستن. (از برهان قاطع ذیل لغت بنشاست) : فاختگان همبر بنشاستند نای زنان بر سر شاخ چنار. منوچهری
نشاندن. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). نشاختن. (جهانگیری) (انجمن آرا). پهلوی نیشاستن. نشاختن. نشاندن. و آن متعدی نشستن است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : به شادیش بر تخت شاهی نشاست بسی پوزش از بهر دختر بخواست. اسدی. ، سوار کردن. جای دادن. رجوع به نشاندن شود: سپهبد مر او را به کشتی نشاست به کین جستن دیو خفتان بخواست. اسدی. ، تعبیه کردن. رجوع به نشاندن شود: بتی بر وی از سنگ بنشاسته به پیرایه و افسر آراسته. اسدی. ، نشستن. (از برهان قاطع ذیل لغت بنشاست) : فاختگان همبر بنشاستند نای زنان بر سر شاخ چنار. منوچهری
دست کشیدن بسر و روی کسی برای دلجویی، نوازش کردن تفقدکردن ملاطفت کردن: بنده حلقه بگوش ار ننوازی برود لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش. (گلستان. چا. فروغی. بخ. 21)، خواهش کسی را برآوردن بمرادرسانیدن، آلت موسیقی را بصدا درآوردن ساززدن، آوازخواندن سرودن، بر زمین زدن
دست کشیدن بسر و روی کسی برای دلجویی، نوازش کردن تفقدکردن ملاطفت کردن: بنده حلقه بگوش ار ننوازی برود لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش. (گلستان. چا. فروغی. بخ. 21)، خواهش کسی را برآوردن بمرادرسانیدن، آلت موسیقی را بصدا درآوردن ساززدن، آوازخواندن سرودن، بر زمین زدن