کاهیده شدن. (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی). خسر. (تاج المصادر بیهقی). خساره. خسران. (دهار). نقصان یافتن. کم شدن. تقلیل. مقابل فزودن و افزودن. کاهیدن. کاهانیدن. کاهش، لازم و متعدی آید: کنون خوان و می باید آراستن بباید به می غم ز دل کاستن. فردوسی. کی عیب سرزلف بت از کاستن است چه جای به غم نشستن و خاستن است. عنصری. گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چرا چاره نیابی تو ز کاست. ناصرخسرو. هیچ کارم نیست جز جان کاستن بر امید لعل جان افزای تو. عطار. ما بمردیم و بکلی کاستیم بانگ حق آمد همه برخاستیم. مولوی. بحرهای جمال گیرد کاست. آذری. ، کم کردن. تفریق کردن. (فرهنگستان) ، کاستن ماه، محق. امحاق. تمحق. (منتهی الارب). تغییر ماه ازحالت بدر بهلال: و رجوع به ’کاست’ و ’کاهیدن’ و ’کاهش’ شود