جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کاستن

کاستن

کاستن
کم کردن، برای مِثال هرچه از دونان به منّت خواستی / در تن افزودیّ و از جان کاستی (سعدی - ۱۱۲)، کم شدن
کاستن
فرهنگ فارسی عمید

کاستن

کاستن
کاهیده شدن. (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی). خسر. (تاج المصادر بیهقی). خساره. خسران. (دهار). نقصان یافتن. کم شدن. تقلیل. مقابل فزودن و افزودن. کاهیدن. کاهانیدن. کاهش، لازم و متعدی آید:
کنون خوان و می باید آراستن
بباید به می غم ز دل کاستن.
فردوسی.
کی عیب سرزلف بت از کاستن است
چه جای به غم نشستن و خاستن است.
عنصری.
گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است
ای فزوده ز چرا چاره نیابی تو ز کاست.
ناصرخسرو.
هیچ کارم نیست جز جان کاستن
بر امید لعل جان افزای تو.
عطار.
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
مولوی.
بحرهای جمال گیرد کاست.
آذری.
، کم کردن. تفریق کردن. (فرهنگستان) ، کاستن ماه، محق. امحاق. تمحق. (منتهی الارب). تغییر ماه ازحالت بدر بهلال:
و رجوع به ’کاست’ و ’کاهیدن’ و ’کاهش’ شود
لغت نامه دهخدا