جدول جو
جدول جو

معنی نویسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نویسانیدن(خوَ / خُ رِ کَدَ)
نویساندن. رجوع به نویساندن شود
لغت نامه دهخدا
نویسانیدن
بنوشتن وا داشتن وادار باستنساخ کردن: (این کتاب رالله از ایشان برای ما بعاریت طلبند یا آنکه در تهران یک نسخه از روی آن بنویسانند) (قزوینی. مقدمه لباب الالباب. نف. 12)
تصویری از نویسانیدن
تصویر نویسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوانیدن
تصویر نوانیدن
جنبانیدن، به جنبش درآوردن، به ناله وزاری درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویساندن
تصویر نویساندن
وادار به نوشتن کردن، به نوشتن وا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ بِ بَ دِ قَ زَ دَ)
به پویه بردن. اخباب: اخب ّ فرسه ، پویانید اسب را. (منتهی الارب). ایجاف، پویانیدن ستور. ارتاک، پویانیدن شتر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
به بوئیدن واداشتن. اشمام. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : و لخلخلۀ سرد می بویانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غالیۀ مشک و جند بیدستر و مرزنگوش بویانیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کافور و صندل می بویانند تا دل گرم نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به اشمام شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نِ دَ)
خواستن. آرزو داشتن. مایل شدن. راغب شدن، خواستن کنانیدن، آرزو کردن، خیسانیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ)
خیسیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). خیساندن. مرس. تر نهادن. آغوندن. نقوع. انقاع. (یادداشت مؤلف) ، آمیختن و مخلوط کردن، پیش خزیدن مانند کودکان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ چَ کَ دَ)
به شستن داشتن. (یادداشت مؤلف). شوییدن کنانیدن و شستن فرمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ اَ تَ)
روییدن کنانیدن. سبب روییدن شدن. (ناظم الاطباء). نمو دادن تخم یا دانۀ کاشته شده و مانند آن. رشد دادن. (فرهنگ فارسی معین) :
کشت امید چون نرویاند
گریه کو فتح باب هر ظفر است.
خاقانی.
، پیدا نمودن، برانگیختن و تحریک نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ خوَرْ / خُرْ دَ)
رشتن کنانیدن، انگیختن و تحریک و ترغیب کردن، سعی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ فِ کَ دَ)
چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق. الصاق. ادباق. (یادداشت مؤلف) : ابلده ایاه، دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب). اللط،دوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ارقاع، به خاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن:
بدان صورت چو صنعت کرد لختی
بدوسانید بر شاخ درختی.
نظامی.
، سریش نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به کسی وابستن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ جَ زَ دَ)
بپوسیدن داشتن. تبلیه. ابلاء. پوساندن. پوسیده کردن. بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغماب و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ اِ تَ)
بلیسیدن واداشتن. واداشتن که بلیسد
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ شُ دَ)
خود رابه گویایی درآوردن: تمسلم، مسلمان گویانیدن. (ازمنتهی الارب) ، تکلف در گویندگی کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
نورداندن. نوردیدن. رجوع به نورداندن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
طمع کردن:
خوبی ّ و جوانی و توانایی
زین شهر درخت تو بیوساند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نویسانیدن. به نوشتن داشتن. استکتاب. (یادداشت مؤلف). نوشتن فرمودن. نوشتن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به نوشتن واداشتن. وادار به استنساخ کردن. (فرهنگ فارسی معین). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
آشامیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). آشامانیدن. (یادداشت مؤلف). نوشاندن. متعدی نوشیدن:
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن.
حافظ.
چو مستم کرده ای مستور منشین
چو نوشم داده ای زهرم منوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
حرکت دادن، جنبانیدن، خرامانیدن، لرزانیدن، بناله درآوردن، جنبیدن، به خود، تنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیدن
تصویر نوشانیدن
به نوشیدن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسانیدن
تصویر لیسانیدن
وادار به لیسیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویانیدن
تصویر گویانیدن
بگفتن وا داشتن، نامیده شدن: تمسلم مسلمان گویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویساندن
تصویر نویساندن
بنوشتن وا داشتن وادار باستنساخ کردن: (این کتاب رالله از ایشان برای ما بعاریت طلبند یا آنکه در تهران یک نسخه از روی آن بنویسانند) (قزوینی. مقدمه لباب الالباب. نف. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیدن
تصویر نوشانیدن
((دَ))
آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویانیدن
تصویر رویانیدن
((دَ))
رشد دادن، رویاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
((دَ))
چسبانیدن، خود را به کسی وابستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیسانیدن
تصویر خیسانیدن
((دَ))
تر کردن، مرطوب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویساندن
تصویر نویساندن
اکتاب
فرهنگ واژه فارسی سره