معنی خیسانیدن - فرهنگ فارسی معین
معنی خیسانیدن
- خیسانیدن((دَ))
- تر کردن، مرطوب ساختن
تصویر خیسانیدن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با خیسانیدن
خیسانیدن
- خیسانیدن
- خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانیدن
- خیسانیدن
- خیسیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). خیساندن. مرس. تر نهادن. آغوندن. نقوع. انقاع. (یادداشت مؤلف) ، آمیختن و مخلوط کردن، پیش خزیدن مانند کودکان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خیزانیدن
- خیزانیدن
- جهاندن بجست وا داشتن، از زمین بلند کردن و سر پا نگاهداشتن کسی را، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
خیزانیدن
- خیزانیدن
- خیز دادن، جهاندن، کسی را از زمین بلند کردن و به حالت ایستاده درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
خوسانیدن
- خوسانیدن
- خواستن. آرزو داشتن. مایل شدن. راغب شدن، خواستن کنانیدن، آرزو کردن، خیسانیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خیزانیدن
- خیزانیدن
- خیزیدن کنانیدن. برخاستن فرمودن. (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن. (یادداشت مؤلف).
- بخیزانیدن، خیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). الازلاق. بخیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
- برخیزانیدن، خیزانیدن.
، برپای کردن. راست کردن. (یادداشت مؤلف). قائم کردن. بحال قیام درآوردن
لغت نامه دهخدا
خیسانیده
- خیسانیده
- خیس کرده. ترنهاده. منقوع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا