نوشانیدن نوشانیدن آشامیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). آشامانیدن. (یادداشت مؤلف). نوشاندن. متعدی ِ نوشیدن: ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن. حافظ. چو مستم کرده ای مستور منشین چو نوشم داده ای زهرم منوشان. حافظ لغت نامه دهخدا
جوشانیدن جوشانیدن جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن فرهنگ لغت هوشیار
دوشانیدن دوشانیدن دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن فرهنگ فارسی عمید