جدول جو
جدول جو

معنی نویساندن

نویساندن
وادار به نوشتن کردن، به نوشتن وا داشتن
تصویری از نویساندن
تصویر نویساندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نویساندن

نویساندن

نویساندن
بنوشتن وا داشتن وادار باستنساخ کردن: (این کتاب رالله از ایشان برای ما بعاریت طلبند یا آنکه در تهران یک نسخه از روی آن بنویسانند) (قزوینی. مقدمه لباب الالباب. نف. 12)
نویساندن
فرهنگ لغت هوشیار

نویساندن

نویساندن
نویسانیدن. به نوشتن داشتن. استکتاب. (یادداشت مؤلف). نوشتن فرمودن. نوشتن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به نوشتن واداشتن. وادار به استنساخ کردن. (فرهنگ فارسی معین). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است
لغت نامه دهخدا

نویسانیدن

نویسانیدن
بنوشتن وا داشتن وادار باستنساخ کردن: (این کتاب رالله از ایشان برای ما بعاریت طلبند یا آنکه در تهران یک نسخه از روی آن بنویسانند) (قزوینی. مقدمه لباب الالباب. نف. 12)
نویسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

نورداندن

نورداندن
نوردیدن. طی کردن. در هم پیچیدن. برچیدن. رجوع به نوردیدن شود: چو همه خلق بمیرند و جبرئیل و میکائیل و عزرائیل بمیرند و زمین را پست گرداند و آسمان را بنورداند. (تفسیر قرآن کمبریج ج 2 ص 81)
لغت نامه دهخدا