جدول جو
جدول جو

معنی نوردجه - جستجوی لغت در جدول جو

نوردجه
(نَ وَ دَ جَ)
ضمیمه. (اقرب الموارد)، معرب نوردۀ فارسی است به معنی سبت (سبد) ، طبقی که در آن گل و ریحان نهند. کثن. (اقرب الموارد)، مأخوذ از نوردۀ فارسی، کاربدکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورسته
تصویر نورسته
(دخترانه)
تازه روییده، جوان، تازه بالغ شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورده
تصویر نورده
نوردیده، پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوردجو
تصویر ناوردجو
ناوردخواه، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشنجه
تصویر نوشنجه
نوشین، گوارا، گوارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوردجو
تصویر آوردجو
جنگ جو، جنگاور، آوردخواه، برای مثال جهان گشت پرگرد آوردجوی / ز خون خاست در جای ناورد، جوی (اسدی - لغت نامه - آوردجوی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو رَ جَ / جِ)
تالاب. استخر. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) :
چند خوری آب ز نورنجه چند
دست نه و زور به سرپنجه چند
آب سیه گشت به نورنجه ات
زور خزان کرد به سرپنجه ات.
فیضی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
اختلاف در آمدن ورفتن. (از منتهی الارب). اختلاف در پیش آمدن و پس رفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نمیمه. اختلاف و تردد در کلام و سخن، به غمازی تک ودو کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ آ زْ / زِ)
نوردهنده. نوربخش:
ای نورده ستارۀ من
خشنودی توست چارۀ من.
نظامی
لغت نامه دهخدا
این کلمه را بمعنی گوارا و گوارنده آورده اند (برهان ناظم - الاطباء. فرنظا) و بدین بیت منوچهری استشهاد کرده اند: (خوشا قدح نبیذ نوشنجه هنگام صبوح ساقیا رنجه (ساقی لنجه)) آمده و مرحوم دهخدا آنرا به (بوشنجه) منسوب به بوشنج (پوشنگ) تصحیح کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیچیده طیکرده، تاکرده، پیموده (راه)
فرهنگ لغت هوشیار
استخرتالاب: چند خوری آب ز نورنجه چند ک دست نه و زور بسر پنجه چند ک (فیضی. جها. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
تازه روییده نونهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوردگه
تصویر ناوردگه
ناوردگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگه
تصویر آوردگه
میدان جنگ معرکه عرصه کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده شده نوردیده، تنه پیراهن: و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند، پیراهن، قباله سجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورده
تصویر نورده
((نَ وَ دِ))
قباله، طومار پیچیده شده، پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوردگه
تصویر آوردگه
((~. گَ))
میدان جنگ، عرصه کارزار، آوردگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوردجو
تصویر آوردجو
((وَ))
آوردجوی، جنگجو، جنگاور، آوردخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
((نَ وَ دِ))
تا کرده، پیچیده، طی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشنجه
تصویر نوشنجه
((شَ جِ))
گوارا، نوشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
((نَ رَ جِ))
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
Combatant, Fighter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
combattant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
combatente, lutador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
bojownik, wojownik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
боец , боец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
боєць
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
strijder, vechter
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
Kämpfer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
combatiente, luchador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نبردجو
تصویر نبردجو
combattente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی