جدول جو
جدول جو

معنی آوردجو

آوردجو
جنگ جو، جنگاور، آوردخواه، برای مثال جهان گشت پرگرد آوردجوی / ز خون خاست در جای ناورد، جوی (اسدی - لغت نامه - آوردجوی)
تصویری از آوردجو
تصویر آوردجو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آوردجو

آوردجوی

آوردجوی
جنگجوی. مبارز:
جهان گشت پر گرد آوردجوی
ز خون خاست در جای ناورد، جوی.
اسدی
لغت نامه دهخدا

آزرمجو

آزرمجو
باشرم با عفت با آزرم، با تقوی بافضیلت، دادور با نصفت عادل
آزرمجو
فرهنگ لغت هوشیار

آزرمجو

آزرمجو
آزرم خواه، باشرم و حیا، عفیف، دادگر، آنکه حرمت دیگران را نگه دارد، احترام کننده، برای مِثال کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی - ۷/۵۸۳ حاشیه)
آزرمجو
فرهنگ فارسی عمید