آوردجو آوردجو جنگ جو، جنگاور، آوردخواه، برای مِثال جهان گشت پرگُرد آوردجوی / ز خون خاست در جای ناورد، جوی (اسدی - لغت نامه - آوردجوی) فرهنگ فارسی عمید
آوردجوی آوردجوی جنگجوی. مبارز: جهان گشت پر گرد آوردجوی ز خون خاست در جای ناورد، جوی. اسدی لغت نامه دهخدا
آزرمجو آزرمجو آزرم خواه، باشرم و حیا، عفیف، دادگر، آنکه حرمت دیگران را نگه دارد، احترام کننده، برای مِثال کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی - ۷/۵۸۳ حاشیه) فرهنگ فارسی عمید