جدول جو
جدول جو

معنی نواحل - جستجوی لغت در جدول جو

نواحل(نَ حِ)
جمع واژۀ ناحله. رجوع به ناحلهشود، جمع واژۀ ناحل، به معنی تیغ تنک باریک. (آنندراج). السیوف النواحل، شمشیرهائی که بر اثر کثرت استعمال دم آن ساییده شده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوال
تصویر نوال
(دخترانه)
عطا، بخشش، بهره، نصیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناحل
تصویر ناحل
آنکه از بیماری، عشق یا سفر لاغر شده باشد، لاغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوازل
تصویر نوازل
جمع واژۀ نازله، بلا، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
ناحیه، جانب، جهت، طرف، کرانه، قسمتی از کشور، قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوافل
تصویر نوافل
جمع واژۀ نافله، نماز مستحبی که پس از نماز واجب خوانده می شود، عبادتی که واجب نباشد، عبادت غیر واجب، عطیه، بخشش، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواقل
تصویر نواقل
جمع واژۀ ناقله، ناقل، مردمی که از جایی به جایی نقل مکان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواحل
تصویر رواحل
راحله، ستور بارکش، شتر قوی مستعد برای سواری دادن یا بار کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواحل
تصویر سواحل
ساحل ها، کناره های رود یا دریا، زمینهای نزدیک دریا، جمع واژۀ ساحل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ حِ)
ج ناحره. (اقرب الموارد). رجوع به ناحره شود، جمع واژۀ نحیره. (منتهی الارب). رجوع به نحیره شود
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا حَ)
زن بسیار نوحه و زاری کننده. (ناظم الاطباء). تأنیث نواح است. رجوع به نوّاح و نیز رجوع به نائحه شود، نائحه. (اقرب الموارد). رجوع به نائحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قِ)
جمع واژۀ ناقله. رجوع به ناقله شود، باجی که از دهی به دهی نقل کنند، قبایل که از قومی به قومی روند. (منتهی الارب) ، هر چیزی که کسی یا چیزی را حمل میکند و از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). وسیله ای که کسی یا چیزی را از جائی به جائی برد. (فرهنگ فارسی معین). وسیلۀنقلیه، نواقلی. رجوع به نواقلی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
شتران که گیاه هرم و شکسته های برگ آن خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). شترانی که گیاه نجیل ویا برگهای خردشدۀ آن را می خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
جمع واژۀ ناهله. رجوع به ناهله شود، شتران گرسنه. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ناهل. (منتهی الارب). رجوع به ناهل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خِ)
جمع واژۀ نخل، به خلاف قیاس. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ فِ)
جمع واژۀ نافله. عبادات مستحب. رجوع به نافله شود: و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. (سندبادنامه ص 279) ، جمع واژۀ نافله، به معنی نبیره و فرزندزاده: در میهنه در منزل خواجه مؤید که از نوافل شیخ ابواسعید ابوالخیر است نزول فرموده بودند. (انیس الطالبین ص 105)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جمع واژۀ ناطل. رجوع به ناطل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیت ها. مناطق. جمع واژۀ ناحیه. رجوع به ناحیه و ناحیت شود: و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود الالعالم).
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
صواب آن می نماید که بنه پیش کنیم و سوی دهستان رویم و گرگان و آن نواحی بگیریم که تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی ص 632). ارسلان خان که ولی عهد بود خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب و آن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی ص 536). شغل وزارت ری و جبال آن نواحی مهمتر شغل هاست. (تاریخ بیهقی ص 395). و به اتفاق به شیراز رفتند و دیگر اعمال و... با مردم آن نواحی شرط کردند کی هر کس آنجا مقام سازد جزیه و خراج می دهد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 115).
مسافران نواحی ّ هفت گردونند
مؤثران مزاج چهارارکانند.
مسعودسعد.
چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و شعاع سپهر اسلام در سایۀ چترآل ناصرالدین بر آن نواحی گسترده شد. (کلیله و دمنه). و صبح ملت حق بر آن نواحی طلوع کرد. (کلیله و دمنه).
- نواحی شناس:
نواحی شناسان راه آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای.
سعدی.
، حوالی و اطراف شهر. (ناظم الاطباء). دهات و حومه شهر: پس از بازگشتن با نیشابور منی نان سیزده درم شده بود و بیشتر از مردم نواحی شهر بمرد. (تاریخ بیهقی ص 622). بیشتر نواحی اهواز روی به خرابی نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
- نواحی نشین، ساکن حومه شهر:
نواحی نشینان آن کوهسار
تظلم نمودند از شهریار.
نظامی.
، کنارهای ملک. (غیاث اللغات). حدود یک خطه. (فرهنگ فارسی معین). کناره ها. اطراف. (ناظم الاطباء). ثغور. مرزها. حدود: و بی تردیدی بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد... خلل آن به اطراف و نواحی مملکت او بازگردد. (کلیله و دمنه).
نواحی ّ ملک از کف بدسگال
به لشکر نگه دار و لشکر به مال.
سعدی.
، کناره های دریا، اراضی متصل به هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ حِ)
جمع واژۀ ساحل. رجوع به ساحل شود.
- سواحل العبید، بنده کنار. (یادداشت بخط مؤلف).
- سواحل العاج، پیلسته کنار. (یادداشت بخط مؤلف).
- سواحل الذهب، زر کنار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ)
جمع واژۀ نازله. رجوع به نازله شود: به سبب نوازل محن و عوارض فتن و عوایق ایام... تیر تمنایشان به هدف مراد نمی رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(رَ حِ)
جمع واژۀ راحله. (دهار) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (آنندراج). شتران قوی و تندرو. رجوع به راحله شود:
نگه کردم به گرد کاروانگاه
به جای خیمه و جای رواحل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از رواحل
تصویر رواحل
جمع راحله، ستور بارکش جمع راحله ستوران بارکش، مرکبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نافله، به نمازها جمع نافله نمازهای سنت که واجب نباشدنمازهای مستحب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناقله، پاکش ها جابه جا کننده ها جمع ناقله وسیله ای که کسی یا چیزی را از جایی بجایی برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
مناطق، جمع ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواحل
تصویر سواحل
جمع ساحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحل
تصویر ناحل
کسی که از بیماری یا سفر یا غم و غصه لاغر شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواح
تصویر نواح
نیوه گری مویه گری از ریشه پارسی بنگرید به نوحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
جمع ناحیه، کناره ها، کرانه ها، اطراف شهر و ده، حدود یک خط، حوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوافل
تصویر نوافل
((نَ فِ))
جمع نافله، نمازهای سنت که واجب نباشد، نمازهای مستحب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواقل
تصویر نواقل
((نَ قِ))
جمع ناقله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواحل
تصویر سواحل
((سَ حِ))
کرانه های دریا. جمع ساحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواحل
تصویر رواحل
((رَ حِ))
جمع راحله، مرکبان
فرهنگ فارسی معین
ساحل ها، کناره ها، کرانه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطراف، اکناف، حدود، حوزه، خطه، کرانه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد