ناسره، قلب، پول قلب، برای مثال دیدم نبهره بود به معیار مردمی / از دوستیّ هرکه عیاری گرفته ایم (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۰)، کنایه از پست، فرومایه، کنایه از پوشیده، پنهان، کنایه از ناگهان
ناسره، قلب، پول قلب، برای مِثال دیدم نبهره بود به معیار مردمی / از دوستیّ هرکه عیاری گرفته ایم (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۰)، کنایه از پست، فرومایه، کنایه از پوشیده، پنهان، کنایه از ناگهان
جمع واژۀ هبیر، به معنی زمین پست وهموار که گردش بلند باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکافته و وا گردیدن ابر، شنیده شدن آواز تک اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلو بریدن و شتابی کردن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گلو بریدن گوسپند. (آنندراج). گوسپند کشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبادرت و سرعت کردن درچیزی. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن رعد و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی) ، شکسته شدن. هزیمت شدن. تهزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ هبیر، به معنی زمین پست وهموار که گردش بلند باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکافته و وا گردیدن ابر، شنیده شدن آواز تک اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلو بریدن و شتابی کردن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گلو بریدن گوسپند. (آنندراج). گوسپند کشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبادرت و سرعت کردن درچیزی. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن رعد و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی) ، شکسته شدن. هزیمت شدن. تهزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نه یک بروج در علم احکام نجوم، و به هندی آن را نوبهر گویند. (یادداشت مؤلف از مفاتیح العلوم). در اصطلاح احکامیان تقسیم هر برج است به نه قسمت و دادن هر یک از آن قسمت ها را به کوکبی از کواکب. (یادداشت مؤلف). رجوع به التفهیم ص 42 شود
نه یک بروج در علم احکام نجوم، و به هندی آن را نوبهر گویند. (یادداشت مؤلف از مفاتیح العلوم). در اصطلاح احکامیان تقسیم هر برج است به نه قسمت و دادن هر یک از آن قسمت ها را به کوکبی از کواکب. (یادداشت مؤلف). رجوع به التفهیم ص 42 شود
دوبهر.نه دراز و نه کوتاه. (یادداشت مؤلف). میانه: بعد از متقی خلیفه المستکفی باﷲ... بود... دوبهره، نیکوقامت نه فربه نه لاغر. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). بعد از رضی خلیفه برادر وی بود... مردی دوبهره سرخ موی و محاسن نیکو و به پدر خویش مانست. (ترجمه تاریخ طبری). مکتفی مردی بود دوبهره نیکوروی و سیاه موی و نیکومحاسن و فراخ چشم و نیکوسیاست و بخیل بود. (ترجمه تاریخ طبری). بعد از معتصم خلیفه پسر وی بود... مردی بود دوبهره سفید و فربه... (ترجمه تاریخ طبری). مردی بود (مقتدر پسر معتضد) دوبهره نیکوروی بلندبینی پهن دوش... (ترجمه تاریخ طبری)، {{اسم مرکّب}} دوبهر. دوثلث. چنانکه یک بهره یک ثلث و سه بهره سه ربع و همچنین... (یادداشت مؤلف) : ز گودرزیان مهتر و بهترست به ایران سپه بر دوبهره سرست. فردوسی. ز لشکر هر آن کس که بد جنگ ساز دوبهره نیامد به خرگاه باز. فردوسی. سپر بر سر و تیغ هندی به مشت از آن نامداران دوبهره بکشت. فردوسی. به شمشیر از ایشان دوبهره بکشت چو چوپان چنان دید بنمود پشت. فردوسی. به فرجام هیتال برگشته شد دوبهره مگر خسته و کشته شد. فردوسی. ز لشکر دوبهره شده تیره چشم سر نامداران از او پر ز خشم. فردوسی. ارتباع، دوبهره شدن مرد. (المصادر زوزنی). دوبهره شدن مردم. (تاج المصادر بیهقی)، {{صفت مرکّب}} چهارزانو. (یادداشت مؤلف). - دوبهره شدن،چهار زانو یعنی مربع نشستن. (یادداشت مؤلف)، در اصطلاح دوزندگی، لباس پائیزه و لباس بهاره. (یادداشت مؤلف)
دوبهر.نه دراز و نه کوتاه. (یادداشت مؤلف). میانه: بعد از متقی خلیفه المستکفی باﷲ... بود... دوبهره، نیکوقامت نه فربه نه لاغر. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). بعد از رضی خلیفه برادر وی بود... مردی دوبهره سرخ موی و محاسن نیکو و به پدر خویش مانست. (ترجمه تاریخ طبری). مکتفی مردی بود دوبهره نیکوروی و سیاه موی و نیکومحاسن و فراخ چشم و نیکوسیاست و بخیل بود. (ترجمه تاریخ طبری). بعد از معتصم خلیفه پسر وی بود... مردی بود دوبهره سفید و فربه... (ترجمه تاریخ طبری). مردی بود (مقتدر پسر معتضد) دوبهره نیکوروی بلندبینی پهن دوش... (ترجمه تاریخ طبری)، {{اِسمِ مُرَکَّب}} دوبهر. دوثلث. چنانکه یک بهره یک ثلث و سه بهره سه ربع و همچنین... (یادداشت مؤلف) : ز گودرزیان مهتر و بهترست به ایران سپه بر دوبهره سرست. فردوسی. ز لشکر هر آن کس که بد جنگ ساز دوبهره نیامد به خرگاه باز. فردوسی. سپر بر سر و تیغ هندی به مشت از آن نامداران دوبهره بکشت. فردوسی. به شمشیر از ایشان دوبهره بکشت چو چوپان چنان دید بنمود پشت. فردوسی. به فرجام هیتال برگشته شد دوبهره مگر خسته و کشته شد. فردوسی. ز لشکر دوبهره شده تیره چشم سر نامداران از او پر ز خشم. فردوسی. ارتباع، دوبهره شدن مرد. (المصادر زوزنی). دوبهره شدن مردم. (تاج المصادر بیهقی)، {{صِفَتِ مُرَکَّب}} چهارزانو. (یادداشت مؤلف). - دوبهره شدن،چهار زانو یعنی مربع نشستن. (یادداشت مؤلف)، در اصطلاح دوزندگی، لباس پائیزه و لباس بهاره. (یادداشت مؤلف)
جای هلاک. (منتهی الارب). مهلکه. نهبور. نهبوره. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نهابر، نهابیر، زمین بلند. (منتهی الارب). آن قسمت از زمین که اشراف دارد. نهبور. نهبوره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر، کوه ریگ یا مغاک میان پشته ها. نهبوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر. رجوع به نهابر و نهابیر شود
جای هلاک. (منتهی الارب). مهلکه. نهبور. نهبوره. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نهابر، نهابیر، زمین بلند. (منتهی الارب). آن قسمت از زمین که اشراف دارد. نهبور. نهبوره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر، کوه ریگ یا مغاک میان پشته ها. نهبوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نهابر، نهابیر. رجوع به نهابر و نهابیر شود
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده