نابهره نابهره ناسره، کاسد، نارایج، بزرگ، عظیم: (... که واویلا عجب کاریم افتاد بسر نابهره دیواریم افتاد) (جامی)، دون فرومایه پست فرهنگ لغت هوشیار
نابهره نابهره نبهره. زر قلب ناسره. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). ناسره و نبهره. کاسد. نارایج. (شعوری). نبهرج معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). زر ناپاک. ناروا، بزرگ. عظیم. (برهان) (شعوری) (غیاث اللغات) (جهانگیری) (نظام). چیز عظیم و بزرگ. (انجمن آرا) (آنندراج). سترگ: که واویلا عجب کاریم افتاد به سر نابهره دیواریم افتاد. جامی. ، فرومایه. (غیاث). دون. (نظام) (جهانگیری) (شعوری). خسیس. (برهان) ، پوشیده. پنهان. (برهان) لغت نامه دهخدا
نهبهره نهبهره تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن قسمت نسبت دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به نه بهر شود لغت نامه دهخدا
نبهره نبهره ناسره، قلب، پول قلب، برای مِثال دیدم نبهره بود به معیار مردمی / از دوستیّ هرکه عیاری گرفته ایم (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۰)، کنایه از پست، فرومایه، کنایه از پوشیده، پنهان، کنایه از ناگهان فرهنگ فارسی عمید
نبهره نبهره قلب، نارایج، ناروا، ناسره، بی مقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه، ناگهان فرهنگ واژه مترادف متضاد