چرباندن. زیادت کردن. افزودن وزن چیزی را هنگام وزن کردن. سنگین تر از وزن مقرر کشیدن. زیاد کردن بهره و سهم کسی هنگام قسمت کردن. زیاد دادن بهر کسی را. چرباندن سهم کسی بقدری که بیش از حق خود نصیب برد، زیاد کردن قیمت جنس. بهای کالائی را افزودن. رجوع به چرباندن شود
چرباندن. زیادت کردن. افزودن وزن چیزی را هنگام وزن کردن. سنگین تر از وزن مقرر کشیدن. زیاد کردن بهره و سهم کسی هنگام قسمت کردن. زیاد دادن بهر کسی را. چرباندن سهم کسی بقدری که بیش از حق خود نصیب برد، زیاد کردن قیمت جنس. بهای کالائی را افزودن. رجوع به چرباندن شود
کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). دیگری رابه کوبیدن واداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - پای کوبانیدن، دیگری را وادار به پای کوبیدن کردن. دیگری را به رقص واداشتن: رقصت ولدها، پای کوبانید زن فرزندش را. (زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). دیگری رابه کوبیدن واداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - پای کوبانیدن، دیگری را وادار به پای کوبیدن کردن. دیگری را به رقص واداشتن: رقصت ولدها، پای کوبانید زن فرزندش را. (زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مایل کردن و کج کردن. (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن. ظاهراً به معنی هل دادن در تداول عامه و تنه زدن باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :تزایغ، سوی یکدیگر کنبانیدن. (منتهی الارب). مداغشه،... کنبانیدن دیگران و به شتاب زدگی خوردن آب و کم خوردن. (منتهی الارب). ازاغه، کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). رجوع به کنبیدن و گنبانیدن و جنبانیدن شود
مایل کردن و کج کردن. (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن. ظاهراً به معنی هل دادن در تداول عامه و تنه زدن باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :تزایغ، سوی یکدیگر کنبانیدن. (منتهی الارب). مداغشه،... کنبانیدن دیگران و به شتاب زدگی خوردن آب و کم خوردن. (منتهی الارب). ازاغه، کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). رجوع به کنبیدن و گنبانیدن و جنبانیدن شود
فهماندن. مطلبی را به دیگری حالی کردن. موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن. (فرهنگ فارسی معین). از فهم عربی و پساوند مصدری متعدی فارسی ساخته شده است. تفهیم. حالی کردن. (یادداشت مؤلف)
فهماندن. مطلبی را به دیگری حالی کردن. موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن. (فرهنگ فارسی معین). از فهم عربی و پساوند مصدری متعدی فارسی ساخته شده است. تفهیم. حالی کردن. (یادداشت مؤلف)